تصویری از زندگی من
تصویری از زندگی من

تصویری از زندگی من

همسایه ی جدید

از همه ی دوستان که حال و روزم رو میپرسن خیلی ممنونم. راستش باید بگم که خوب هستم و خدارو هزاران بار شکر.

من معمولا نمیتونم روزانه نویسی داشته باشم و بیشتر ترجیح میدم خاطره نویسی کنم یا موضوعاتی که به ذهنم میرسه رو بگم.

بهرحال امروز من ، چند دقیقه بود چشمام گرم شده بود و دلم میخواست یه نیم ساعتی بخوابم که با صدای همسایه جدید از خواب ناز پریدم بالا، و داشتم فکر میکردم با این همسایه ی عزیز چطوری سر کنم؟


قضیه از این قراره که:



جدیدا ، تو طبقه زیر زمین خونه مون، که مال مادر شوهرمه و اجاره میده یه مستاجر جدید اومده..کمتر از یک ماه میشه.

که خب ظاهرا این زوج جوان عقد هستن و الان دارن خونه شون رو اماده میکنن تا بعد عروسی بیان و ساکن بشن. راستش من ادم خوشبینی هستم و خیلی کم پیش میاد که از یه نفر تو برخورد اول خوشم نیاد، ولی نمیدونم چرا به محضی که این همسایه جدید  رو دیدم احساس خوبی بهش نداشتم.

اولین برخورد رو، جمعه شب باهاشون داشتیم که ساعت 11 شب بود. که اومد در زد و از ما آب جوش خواست و گفت میخواد چایی درست کنه. که رضا فلاسک رو براش اب جوش کرد و براشون برد. 


 اما این همسایه جدید دیروز بعد از ظهر ساعت 2 منو از تو راهرو صدا زده و میگه لطف کنید کنتور برق رو قطع کنید و منم گفتم باشه و قطع کردم. 

 حقیقت اینه، طبقه ی زیرزمین  یه در ورودی دارن که وصل میشه به راه پله و کنتور برق هم همونجاست. ولی از اونجا که رضا شکاک و بد بینه.قرار شده تو ی راهرو پایین مسدود بشه و اینا برای رفت و امد از در حیاط استفاده کن و خب برای همین از من خواست که کنتور برق رو قطع کنم. البته روز جمعه هم چندین بار به من گفت که برق رو قطع و وصل کنم. خلاصه دیروز بعد این که من برق رو قطع کردم. دیدم در میزنن و همین خانوم همسایه است و اومد گفت که من تو راهرو بمونم چون خودم باید برق رو قطع و وصل کنم و من گفتم باشه و براش در خونه رو باز گذاشتم و اومدم بالا. 

خلاصه یه نیم ساعتی که موند و هی برق رو قطع و وصل کرد. داشت تو راهرو با صدای بلند ، طوری که انگار بلند گو قورت داده ، با شوهرش حرف میزد و یه درصد هم فکر نمیکرد که الان ساعت 2/5 بعد از ظهره و شاید یکی بخواد استراحت کنه.

با صدای بلند به شوهرش میگفت: اقا مصطفی، این کار شماست که برق رو قطع کنید نه من و ظاهرا یه برق کار هم تو خونه بود به اسم اقا مجید..

بعد دوباره میگفت: اقا مصطفی من شما رو درستتون میکنم. مثلا شوهر بیچاره رو قراره این خانوم آدمش کنه. دقیقا لحن حرف زدنش همینطوری بود!!! وحالا شوخی یا جدی طوری با این همسرش حرف میزد که انگار داره با نوکرش حرف میزنه.

 یعنی با اون لهجه ی اصفهانی و چیزی که من ازش دیدم از اون زنهایی هست، که خیلی پررو تشریف دارن و فکر میکنن میتونن هر کسی رو هر طور بخوان صدا بزنن. یعنی بگم من تو این شهر که زندگی میکنم زن پررو خیلی دیدم، و این جماعت، بیشترشون فکر میکنن هرچی پرروتر باشن زرنگ ترن.

بهر حال بعد که کارش تموم شد ، در خونه رو بسان، طبلی بهم کوبید و بدون عذر خواهی رفت!!!!

حالا از این اقای همسایه بگم که من یه بار از پشت پنجره دیدمش و یه پسر حدود 25 ساله به نظر میرسید که خیلی ساکته  و هیکلش هم تقریبا لاغر بود.

و اما این خانوم که من دیدم ، باید بگم اگه بخوام تصور کنم شوهرش بخواد اینو بغل کنه باید از یه اهرم کمک بگیره و تقریبا اگه روی شوهرش بخوابه دیگه چیزی از شوهر بیچاره نمیمونه.

بهر حال از مزایای  شک همسر این بوده که ، راه ارتباطی ما رو با این همسایه ی جدید مسدود کرد و گرنه این طور که از شواهد و قراین پیداست، روزگاری داشتم من با این خانوم همسایه........

نظرات 28 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 26 دی 1391 ساعت 15:43

از اهرم استفاده کنه :)))))))))))))))))))))))))))
خیلی با مزه بود:))))
نمیدونم چرا بعضی زن ها اینجورنی...والا من فکر میکنم ادم ها به خصوص زن ها هرچقدر بیشتر متین و مودب باشن بیشتر به دل میشینن!حالا دیگه نیمدونم این ها با خودشون چی فکر میکنن که انقدر پرروان!


نمیدونم چرا بعضی زنها فکر میکنند هرچه بیشتر حرف بزنند محبوبتر هستن یا فکر میکنن عقلشون بیشتر به چشم میاد؟

زن باید عروسک باشد اینها معیاربرای ازدواج ندارند اینطوری انتخاب میکنندهم را
چون روان شناسی زن هم اغوشی است مردعروسک می پسندد زن غول اینجا برعکس شده
بدون شک طرزحرف زدنشون نشون ازناهمترازی اشان است کفونیستند

من معمولا تا از کسی چیزی نبینم نظری نمیدم ولی این خانوم یه هفته ست اومده نصف بیشتر حرفاش به گوش من میرسه.. مطمئنا راهی که میره درست نیست.

لیلین 26 دی 1391 ساعت 15:49 http://lilien.blogsky.com

کلا مهتاب جون ماجراهایی داری ها .
عالی بود خانومه آقا مصطفی ات چیه و درستت میکنمت. البته میدونم که اصفهانی ها به بچه دو ساله هم آقا میگن. و دوست دارم خفه شون کنم.

لیلین باید میشنیدی چطوری میگفتا، من که طبقه ی بالا بودم پیش خودم گفتم ، ای وای عجب زنی هست؟ ادم میترسه باهاش حرف میزنه وگرنه دهنشو باز میکنه یه چیز قلمبه میگه..حالا شوهرش مودبانه باهاش حرف میزنه و به اسم خانوم صداش میزنه..
اون آقا گفتنشون هم از زرنگیشونه.

تارا 26 دی 1391 ساعت 16:13 http://taranevesht1.blogfa.com/

عجب موجوداتی پیدا می شن!

اره والا

یاسمن 26 دی 1391 ساعت 16:25

مهتاب از دست تو
(اهرم رو میگم)

عسل 26 دی 1391 ساعت 18:03 http://beyondborders.blogsky.com

مهتاب چقدر بامزه تعریف کردی!
چیزی که در مورد زنان شهرتون گفتی چقدر با چیزهایی که من شنیدم همسانی داره! خیلی برام جالب بود... البته راجع به جمیع ساکنین اون شهر شنیدم بودم اعم از زن و مرد!
حالا من رو ببین چی فکر کردم. اون اولش که از اولین برخورد گفتی که از دست رضا فلاسک آب جوش گرفته من گفتم ای وای! سوژه ی جدید آقا رضا هم جور شد!!
نمی دونم حالا خود خانمه اومد فلاسک گرفت یا شوهرش؟
چون اگر هم شوهرش آمده باشه که باز لابد یه آتیش دیگه رضا به پا می کنه که از این به بعد اگر فلاسکی چیزی خواستن با طناب از پنجره هدایت کنید به سمت حیاط و مرده قلم پاش هم بکشنه و دیگه پشت در خونتون نیاد!!!
یعنی ببین من با پیش زمینه ای که از رضا داشتم ذهنم به کجاها که نرفت!!!!

مرسی، خودمو خیلی سانسور کردم که حرف دلمو در مورد اون خانوم ننویسم. اخه دیدم نصف تعاریفم میره تو هیکل این خانوم ولحن حرف زدنش با شوهر گرامیش.
عزیزم من هنوز بعد سالها که اینجا زندگی میکنم یه چیزایی از مردم اینجا میبنم که کم مونده رو سرم شاخ در بیاد
اونشب خانومه اومده بود فلاسک رو اورده بود و گرنه اگه شوهرش اومده بود که ما معرکه ای داشتیم
تمام ذهنیتت درست بود

عژب که همسایه جدید پیدا کردین
پس غزل چیکار میکنه حالا مگه نمی رفت اونجا درس بخونه؟

بله عزیزم اونم چه همسایه ای..
خونه ی ما سه طبقه س. دو طبقه ش مال مادرشوهرمه و یک طبقه ش مال ما..
اونا یه طبقه رو اجاره میدن و یک طبقه دست خودشونه برای گهگاه که میان اینجا و فعلا هم که دست غزل هست برای درس خوندن.

مهتاب سادات 26 دی 1391 ساعت 18:46

چه باحال میام درستت میکنم شاید شوخی دارن باهم؟
اگه اینطوری که تو میگی تو عقد اینطورین دو روز دیگه کارشون به زدو خوردم میکشه
اهرمُ خوب اومدی

اخه عزیزم اینم شد شوخی ادم جلوی یه نفر دیگه به همسرش بگه من تو رو درست میکنم
عزیزم با این چیزی که من دیدم اون خانوم میتونه با یه مشت شوهرشو ضربه فنی کنه..

سایه 26 دی 1391 ساعت 19:53 http://manohamsarim.blogfa.com

واه واه چه همسایه ای.بازم خدارو شکر که یکی داری اگه تو یه مجتمع زندگی میکردین و چند تا از این همسایه های آنتیک داشتین که دیگه اعصاب نمیموند براتون.
میگم مهتاب جون منو لینک نمیکنیخو مگه چیه سوالی بود پرسیدم دیگه

اره واقعا، حتما سر به کوه و بیابون میذاشتم..
لینکت کردم عزیزم..

ونوس 26 دی 1391 ساعت 20:35

اون بی اسمه منم!

من فکر کردم یکی رهگذری خونده ، کامنت گذاشته...
از بس باهوشم.

جوجو 26 دی 1391 ساعت 21:20

خوبه یه جا شکاک بودن رضا جواب داد...

آ ره...

امان از زندگی آپارتمانی که معلوم نیست کی قراره همسایه آدم بشه
ما هم خونمون سه طبقه است و عملا یک طبقه اش بلا استفاده است...ولی از ترس مستاجر بد هیچوقت اجاره ندادیم...اصلا حوصله همسایه مزاحم رو ندارم

حالا خوبه یه در رفت و آمد مجزا دارن...ولی زیاد رو بهشون نده چون معلومه استعداد مزاحمتشون زیاده...

حالا این چه ارادتیه تو به همشهریات و لهجه اشون داری؟
اصلا همچین تعصبی تا حالا ندیده بودم

من برام کاملا مشخص شد که اگه از راه پله ی مشترک استفاده میکردیم من باید از این خونه فرار میکردم. چنان بلند حرف میزنه که تمام حرفاشو میشنوم. شاید کم کم بیام اینجا سر وصداهای زناشویی رو هم با اون لهجه بنویسم

یلدووک 27 دی 1391 ساعت 01:54

آمان از همسایه ی بد که منم گرفتارشم
ای بدم میاد زن بلند صحبت کنه
البته مهتاب
زنه مجبور نیست روی شوهرش بخوابه
میتونه حکم یه تشک ابری رو ایفا کنه

اخه خیلی بی ادبانه است یه زن اینجوری حرف بزنه
اینم حرفیه، شاید شوهرش بیشتر از این قضیه تشک ابری خوشش بیاد

زی زی 27 دی 1391 ساعت 08:46 http://zizi1364.blogfa.com

خدا کنه دیگه باهات کاری نداشته باشه.ایشششششش

امیدوارم..
خداروشکر راه ارتباطی ما با هم بسته س.

انقد بدم میاد از آدمای بی ملاحظه.
به این جور آدما اگه کوچکترین اعتراضی هم بکنی٬ به شدت ازت طلبکار هم میشن.

دقیقا همینطوره.
کلا این زن که من دیدم نمیشه بهش حرف بزنی. درسته قورتت میده

من الان ۳ ماهه اومدم تو خونه جدید هنوز هیچ کدوم از همسایه ها رو ندیدم .

همون بهتر که نمیبینیشون

من همسایه ی خوب داشتم، همسایه هم داشتم که اصلا کاری به هم نداشتیم. ولی این مدلیشو دیگه ندیده بودم.
ادم سرش به کار خودش باشه بهتره.

[ بدون نام ] 27 دی 1391 ساعت 09:47

سلام مهتاب جون . بالاخره ژایان نامو دفاع کردم و خلاص البته دسترسی به اینترنت هم نداشتم ولی گاهی بهتون سر میزدم . الان اسباب کشی کردم و اینترنت ندارم وبلاگ جدیدم رو. نتونستم رو به راه کنم . به محض اینکه اینکارو کردم میام آدرس میدم .
می خونمت بای

سلام عزیزم
مبارک باشه برای پایان نامه..امیدورام که تو خونه ی جدید روزهای خوش برات رقم بخوره. منتظرت هستم.

[ بدون نام ] 27 دی 1391 ساعت 09:48

یادم رفت اعظمم

خوب شد گفتی اعظم خانوم. خیلی وقت بود خبری ازت نبود. خوشحالم خبر دادی.

لوسیمی 27 دی 1391 ساعت 10:39 http://iraniha1391.blogfa.com

من جای شوهره بودم بهش میگفتم کی کیو درست میکنه


اخه شاید کار اینا برعکس باشه

ستاره 27 دی 1391 ساعت 10:51 http://10rr10aa.blogfa.com

خب مهتاب جون میشه فقط همیشه مرده رو زنه بخوابه که

مشکلیم پیش نیاد

عزیزم اگه اینطور هم باشه، زنه از این طرف اونطرف میزنه بیرون

آرام 27 دی 1391 ساعت 13:12

فقط اومدم یه سلامی کرده باشم.
راستی مهتاب چرا دیگه از رضا حرفی نمی زنی؟

به به آرام خانوم.
من حدود بیست روز پیش برات یه خصوصی برات نوشتم بهت رسید؟
عزیزم ، یه حرفایی هست دلم میخواد بنویسم ولی نمیدونم چرا انگیزه ای برای نوشتنشون پیدا نمیکنم.

آذین 27 دی 1391 ساعت 13:13

سلام عزیزم مرسی از محبتت ...
به حس ششم اعتماد داشته باش
دیگه اون موقع که پسر دختر می گرفته فکر همه جا رو کرده اسلحه که پشت سرش نبوده ...دلت برای مردا بسوزه

اره خب اسلحه پشت سرش نبوده..
اتفاقا امروز همسرمم میگفت این خانوم همسایه چه پاچه پاره ایه.!!! یعنی اونم تو نگاه اول حدس زد.

شوریده 27 دی 1391 ساعت 15:13 http://shorideh07.blogfa.com

سلام مهتاب خانوم
من از وب پری پیدات کردم
مطالبت بام جالب بود
می خواستم از لایق بدونی به وب من هم سری بزنی و رمزتم لطف کنی تا بقیه مطالبتم بخونم

سلام
مرسی سر زدین.
حتما...........

شیدا 27 دی 1391 ساعت 16:12

وای صداهای زناشویی با لهجه
حتمن اولشون هم آقا مصطفی داره

پس تو هم تصورات منو داشتی..
میخوام اون صداها رو بنویسم به وقتش

از این تیپ همسایه ها ما هم داشتیم .تازه مال شما خوبه !

خداروشکر که من تا حالا همسایه ی بد تجربه نکردم.

خدا صبرت بده مهتاب

باورت میشه امروز ساعت 2 بعدازظهر دریل روشن کرده بودن. فکر من دیشب حدود ساعت 2 خوابیدم وصبح 7 بیدار شدم وچقدر دلم میخواست بعد از ظهر کمی بخوابم.

آدم چاق 29 دی 1391 ساعت 15:46 http://chagh2.blogfa.com

چاق و اهرم و .... دست گلتون درد نکنه. خوب داشتید نقد می کردید از اخلاقش می گفتید. هیچ کس دلش نمی خواهد زشت باشد هیچ کس دلش نمی خواهد مثلا با دماغ بزرگ به دنیا بیاید و یا انگشت نداشته باشد. آدم نباید چیزهایی که ذاتی است و آفریده خداوند است مورد تمسخر قرار دهد. چیکار به هیکلش دارید. خدا به یکی جمال زیبا می دهد ولی خانواده خوب نمی دهد به یکی هم خانواده خوب و مهربان می دهد و اخلاق نمی دهد به یکی هم همه چیز را با هم می دهد. دلمان گرفت از نوع نگاهتان.

راست میگین حق با شماست. یعنی من اونقدر شرمنده شدم که چیزی نمیتونم بگم.
ولی قصدم واقعا تمسخر نبود، چون اگه بود میتونستم خیلی بیشتر بنویسم.

یعنی هر کی چاقه زشت و بده که اینجوری میگید؟؟؟!!! شوهرش سلیقه نداشته؟ حتما همه باید باربی باشن تا مورد توجه باشن؟
این اخلاق آدمهاست که کسی رو زشت یا زیبا میکنه اصلا بعضیها سلیقه شون اینه که زن چاق و تپل میپسندن! از حرف شما و بعضی دوستان ناراحت شدم! یعنی حالا چون من چاقم زشتم و شوهرم بدسلیقه؟؟؟!!!!!!

نه عزیزم.
من اصلا این منظورو نداشتم..
من بیشتر اخلاقش مورد نظرم بود
وگرنه خودم هم لاغر نیستم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.