تصویری از زندگی من
تصویری از زندگی من

تصویری از زندگی من

یاد آوری برای خودم..


من گاهی احساسات متضادی دارم. بعضی وقتا بی دلیل دلم از همه چیز میگیره و حتی شاکی خدا میشم و ممکنه یکساعت بعد بدون دلیل ، از این همه ناسپاسی شرمنده بشم..

گاهی وقتا که تو زندگی بعضی ها نگاه میکنم میبینم چقدر نعمات زیادی خدا بهم داده که اصلا نمیبینم و هیچ وقت هم به ذهنم خطور نمیکنه که اگه یه روزی اونا نباشه چی میشه.؟

 یا گاهی میبینم که، خیلی ها مثل خودم از زندگیشون شاکی هستن و دائما دارن به خدا غر میزنن که چرا این زندگی رو دارن!!

امروز بدون دلیل یاد یه اتفاقی افتادم که برای یکی از همشهری هام چند سال پیش اتفاق افتاد. حادثه ای که تا اخر عمر اثرش روی زندگی خودش و نزدیکانش میمونه..

حدود ده سال پیش ، تو محله ی مادر بزرگم ، یه خانواده ای بودن که پدر بسیار نا خلفی داشتن . طوری که این پدر به دختر خودش تجاوز کرد و اون دختر از پدرش باردار شد.

البته این داستان رو من از یه استاد تو دانشگاه شنیدم. از همون دروس عملی که مجبور بودم کلاس برم. این استاد ما، پزشک قانونی شهرمون بود. و پرونده های مختلفی رو عنوان میکرد، یکی از مواردی رو که تعریف کرد و واقعا همه  رو خیلی ناراحت و شوکه کرد این بود که:

میگفت: ما یه موردی داشتیم که دختر از پدرش باردار شده بود و بچه رو دنیا اورده بود. 

میگفت: این دختر بیچاره بارها مورد تجاوز پدرش قرار میگرفته و نمیتونسته به کسی حرفی بزنه،حتی به مادرش!!! (حدود سیزده چهارده ساله بوده)

 پدرش مرد بسیار پلیدی بوده و هروقت میخواسته به دخترش تجاوز کنه، یه دعوای اساسی تو خونه راه مینداخته و زنش رو به قصد کشت میزده و زنش قهر میکرده و از خونه میرفته بیرون، و پدر میومده سر وقت دختر بیچاره!!!

این دختر بیچاره باردار میشه. و تا شش، هفت ماهگی مادرش نفهمیده بود و بعد که قضیه لو میره، دخترو میارن پزشک قانونی. و پدره، (حیف اسم پدر برای این آدم) دختر بیچاره رو ترسونده بوده که به کسی حرفی نزنه..

خلاصه میگفت: پدره اونقدر ادم رذلی بوده که میگفته: دایی دختره بهش تجاوز کرده و قصد داشته بندازه گردن برادر زنش، و اونقدر احمق بوده که نمیفهمیده یه ازمایش ژنتیک همه چیزو مشخص میکنه. خلاصه دختره که زایمان میکنه، میفهمن پدر دختره مقصره..

استاد تعریف میکرد که وکیل میخواسته ادعای بیماری مرد رو اثبات کنه و در واقع حکم لغو بشه. که میگفت، ما خیلی تلاش کردیم.و روانپزشک نظر داده بوده که مردی که اینقدر مکاره که برای تجاوز به دخترش اینطوری نقشه میکشه، خیلی هم عقل داشته و خلاصه حکم اعدام قطعی شد و اون مرد اعدام شد.

ولی بهر حال اون دختر هنوز هست با پسری که دنیا اورد. واقعا گاهی که فکر میکنم میبینم بعضی ها چه دردهای بزرگی دارن.دردهایی که زخمش هیچ وقت خوب نمیشه و نه تنها اثرش میمونه بلکه ممکنه زندگی اطرافیان رو هم تحت تاثیر قرار بده.

گاهی به خودم که فکر میکنم میبینم ، اگه روزی هزاربار هم خدا رو سپاس بگم باز ذره ای از نعمتهایی که داده رو نمیتونم، شکر کنم..........

نظرات 41 + ارسال نظر

وای چه وحشتناک...راست میگی آدم چه چیزهایی برای شکرگزاری داره ولی قدرش رو نمیدونه...

هیچ خبری از سرنوشت و شرایط زندگی اون دختر داری؟

نازنین خیلی درد آوره.. باور کن بعضی چیزا رو که میبنم از خودم شرم میکنم که اینقدر ناسپاسم..
یه بار وقتی از مادرم پرسیدم گفت: با مادرش زندگی میکنه و بچه ش الان بزرگ شده.. امیدوارم خدا به اون بچه رحم کنه..
فکر کن هربار که ازش بپرسن پدرت کیه باید چی جواب بده؟

ستاره 20 دی 1391 ساعت 21:41 http://10rr10aa.blogfa.com

واااااااای چقدر وحشتناک....آخه برای چی اون بچه رو

نگه داشتن...ینی میخوان وقتی بچه بزرگ شد چی بهش

بگن....بنظرم نگه داشتن این بچه خودش یه گناه بوده...

کاشکی همون موقع یه کاری میکردن که بچه مرده بدنیا

میومد....چه آدم رذلی بوده که به دختر خودشم رحم

نکرده......اصلا اینجور آدما ینی انسانن......خیلی بده ....

ای خدااااااااا

خدایا شکرت ...هزاران مرتبه شکرت

اخه عزیزم، وقتی موضوع علنی شد که دختره موقع زایمانش بود. مطمئنا اون بچه خیلی تو زندگیش عذاب میکشه...
استادمون میگفت: اون مرد رذالت کاملا تو چهره ش مشخص بود و میگفت خودشو میزده به دیوانگی که حکمش لغو بشه وزنده بمونه..
واقعا هزاران بار شکر...

جوجو 20 دی 1391 ساعت 21:42

واقعا همینطوره...ما گاهی وقتا خیلی نعمت هایی رو که داریم رو نمیبینیم...متاسفانه آدمیزاد همینه...یادش میره چیزایی رو که داره...
خیلی دلم سوخت واسه اون دختر و اون بچه...
چی کشیده...

ما نعمتهای خدا رو نمیبینیم. تنها چیزی که میبینم نداشته هامونه...
فکر کن تمام زندگیش باید این زخم چرکین رو تحمل کنه ، هم خودش وهم اون بچه..

راضیه 20 دی 1391 ساعت 21:44

وای مهتا حالم بد شد. وقتی گفتی اعدامش کردن خوشحال شدم!
بیچاره اون دختره و بیچاره تر از اون پسرش
خدا برای هیشکی نیاره همچین روزی رو...

اتفاقا اون استادمون هم میگفت که از معدود پرونده هایی بود که از اعدام یه ادم خوشحال شدم.
آمین...

ونوس 20 دی 1391 ساعت 21:57

اه...دستم سر شد.....
خدایا....
حالم از این دنیا بهم می خوره!!!

ونوس جان ادم این زندگی ها رو که میبینه باید بفهمه خودش تو بهشت زندگی میکنه.

شاهدونه 20 دی 1391 ساعت 22:03

بدبخت اون دختر بدبخت اون بچه مهتاب استادتون از کجا فهمیده باباهه به این تجاوز میکنه؟ چه سرنوشت تلخی کاش زودتر اعدام میشد

عزیزم استاد ما رییس پزشک قانونی شهر بود ومیگفت از معدود پرونده های شغلیش بوده که از اعدام یه ادم خوشحال شده.. برای اعدام اون مرد حضور داشته..
بعد که نتایج ازمایش، پدر بچه رو مشخص کرد. اون مرد اعتراف کرد.

Golbarg 20 دی 1391 ساعت 23:26

khodaya badanam be larze oftad az in dastane por dard Mahtab joon


بعضی زندگی ها خیلی دردناکه..

آرام 21 دی 1391 ساعت 07:41

مهتاب
خدایا هزار بار شکرت که خانواده ی سالمی دارم .

آرام جان اگه کمی به اطرافمون نگاه کنیم میبینیم که ما چقدر خوشبختیم..
ولی حیف که همیشه فراموش میکنیم. من که فراموشکار وناسپاسم.

لوسیمی 21 دی 1391 ساعت 08:24 http://iraniha1391.blogfa.com

خیلی خیلی ناراحت شدم. جالبه داشتم مطلب تو رو میخوندم از تکیه کناری هم صدای قرآن میاد مثه اینکه کسی مرده! واقعا چقدر یه پدر میتونه زذل باشه. به نظر من برای اون اعدام کم بوده باید تا جایی که جون داشته زجرکش میشده بعد اعدام. الان اون دختر با اون بچه میخواد چیکار کنه؟! اون بچه چه آینده ای در انتظارشه؟! وای سر صبحی حالم گرفته شد

اره ،ادم رذلی بوده. حیف اسم پدر برای چنین موجوداتی...
خود استادمون میگفت: این پرونده خیلی طول کشید و برای خودم واقعا ناراحت کننده بود.
بچه الان نزدیک به ده سال داره.


گفتنی هارو هم خودت گفتی هم بچه ها
فقط الان خشکم زده

یاسمن 21 دی 1391 ساعت 10:56

وااااای
چه و حشتناک!!!!
یعنی چی میشه یه آدم تا این حد تنزل پیدا میکنه؟؟؟
چه لذتی از این کار میبرده؟؟

بچه های اینجوری واقعا سرنوشت بدی در انتظارشونه مگه خود خدا کمکشون کنه

خیلی وحشتناکه
متاسفانه اونطور که استادمون تعریف میکرد این خانواده فقر فرهنگی واقتصادی رو توام با هم داشتن و بعد که من تو خانواده تعریف کردم ومادرم بهم گفت کی بوده ، خیلی ناراحت شدم.
فقط اگه خدا کمک کنه

وای خدای من
بهت زده دارم صفحه مانیتور رو نگاه میکنم هنوز

باید هرروز هزاران بار بابت داشته هامون شکر کنیم.

وای مهتاب باور کردنش سخته چقدر اون دختر بی پناه بوده که حتی به مادرش هم نمی تونسته بگه. راست می گی ما گاهی اینقدر غرق دردهای زندگیمون می شیم که یادمون می ره چه نعمتهایی داریم.

بله عزیزم، متاسفانه اون دختر واقعا بی پناه بوده..
فقر فرهنگی واقتصادی با هم و نداشتن یه کسی که بتونه این درد رو براش بگه..
وحالا هم که یه بچه ی این جوری داره..

yas 21 دی 1391 ساعت 13:11

mahtab joonam bebakhshid ke injoori minevisam, man bazam mesle hame 5shanbeha khoone hastam va....
kheyli ghose khordam,kheyli delam shekast, aslan nemidoonam chi begam,hala oon pedare razl ke edam shod vali in dokhtar ba oon bache ....
kheyli gham dare, hala shoma azashonn khabar darin ya az shahretoon raftan?

یاس عزیزم هرجور که بنویسی لطفتو میرسونه.. مرسی که وقت میذاری ومیخونی حتی از تو خونه.
من چون بری مادرم تعریف کردم واونم بهم گفت که آره این همسایه خونه ی ننه بوده والان هم بچه ش هست.
اون خانواده خیلی فقیر هستن وتو شهرستان همه اون بچه رو میشناسند. فقط در همین حد میدونم. البته اون دختر باز هم خواهر وبرادر داره ولی این بیچاره، این وسط به چنین سرنوشتی دچار شده.

واقعا وحشتناک ِ
شوهر دختر خاله من وکیل ِ انقدر از این چیزا نعریف میکنه

اره از این پرونده ها که زیاده.
خود استاد ما اینقدر پرونده تعریف میکرد وچون مال شهرستان خودمون هم بود برای من خیلی عجیب بود که تو یه شهر به این کوچکی این فجایع رخ میده وما بی خبریم وای به جاهای بزرگتر

یاسمن 21 دی 1391 ساعت 13:51

مهتاب
همه چیز که بر علیه این آدم بوده جرمش هم که محرز بوده، پول و پله آنچنانی هم نداشته!!!
وکیلش با چه رویی میخواسته از این آدم دفاع کنه؟ نکنه انگیزه اش سرپرستی دو تا موجود بی گناه بوده؟ دخترش و پسرش (یا نوه اش).

نمیدونم؟
استاد ما میگفت چند سال این پرونده رفت دادگاه وبرگشت . تا بلاخره حکم اجرا شد ومیگفت که من شاید از معدود مواردی بود که از اعدام یه ادم خوشحال شدم.

یاسمن 21 دی 1391 ساعت 13:52

این بنده خدا که اعدام هم شده نه تنها از علم ژنتیک بیخبر بوده بلکه نسبت به علم پزشکی هم جاهل بوده. شاید روش های پیشگیری از بارداری رو نمیدونسته یا حتی فکر میکرده یه دختر 13 - 14 ساله حامله نمیشه. اونوقت با چه حسابی نقشه شومشو پیاده میکرده الله اعلم!!!!!!!

طوری که میدونم اون مرد نه تنها یه نفهم بوده بلکه واقعا کثیف وپست بوده. استاد ما میگفت از دسته آدمهایی بوده که رذالت تو چهره ش مشخص بوده ومیگفت اونقدر خودشو به دیوانگی میزده که بهش تخفیفی بخوره و واعدام نشه.فکر میکرده میتونه روانپزشک وقاضی رو فریب بده. ادمی که اینطوری فکر میکنه ، فکر میکنه خودش میتونه از پس هرکاری بر بیاد.

یاسمن 21 دی 1391 ساعت 13:54

یه موردی هم مشابه این توی کشورهای اروپایی افتاد یادم نیست کدوم کشور بود ولی از اون حسابیاش بود. یه خونواده ای به پلیس مراجعه میکنن و میگن دختر 18 سالشون گم شده.
سالها میگذره شاید بیشتر از 20 سال. بر حسب یه اتفاق (که متاسفانه اونم یادم نیست) دختر به همراه 7 فرزندش که متعلق به پدرش بودند در زیر زمین خونه اشون پیدا میشن که البته همگی از مشکلات شدید روحی و روانی رنج می بردن.
یعنی فکرشو بکن مرده از دخترش به عنوان برده جنسی تمام وقت استفاده میکرده. با یه حساب سر انگشتی حدود یکسال برای دوره بارداری و حدودا 2 سال هم دوره شیردهی (که در بعضی از خانومها عامل پیشگیری از تخمک گذاریه) که سر هم میشه 3 سال و به ازای تمامی بچه ها حدود 20 سال میشه. یعنی دختره بیچاره .... واقعا نمیدونم چی بگم؟
تصور اون بچه ها اونم توی زیر زمین و انجام مکرر یه سری اعمال جلوی چشم بچه ها .... اینکه از روح و روان اونها چیزی نمونه ....
یه سرچ با کلید واژه هاش تو اینترنت بکنی میتونی دقیقشو بخونی

اره اینو یادم اومد.فکر کنم مال کشور اتریش بود. حتی الان از داستان زندگی اون دختر بیچاره کتاب هم نوشتن..
خدا ما رو به خودمون واگذار نکنه. واقعا وقتی انسان کنترل نفس خودشو از دست بده چه فجایعی که پیش نمیاد..

نفس 21 دی 1391 ساعت 14:17 http://nazfd67.persianblog.ir

صفحه اخبار رو که باز می کنی پر هست از این نوع خبر ها....هر چقدر که بیشتر اخبار رو بالا پایین می کنی بیشتر و بیشتر بهت زده میشی...
فقط الان دارم به این فکر می کنم که وقتی اون بچه از پدرش بپرسه چی بهش میگن...خدای من چقدر باید بگذره تا این زخم فراموش بشه...تمام زندگی این آدم سوخت...

چقدر خوبه که گاهی به خودمون یادآوری کنیم که چه نعمت هایی داریم...

اره این اخبار هست وما میخونیم. ولی وقتی میبینی ای وای این داستان مال کسی بوده که تو شهر توئه وحتی مثلا تو یه مدرسه با تو درس میخونده دردش بیشتر میشه..
به نظر من اون پسر که با این پیشینه متولد میشه هیچ وقت نمیتونه گذشته رو فراموش کنه. خدا به همه ی ما بینش بده که بفهمیم چقدر نعمت داریم.

وای خدای من چه قدر وحشتناک. یعنی همچین مجوداتی هم وجود دارن؟؟؟؟

این استاد ما خیلی پرونده تعریف میکرد. ادمهایی که برای اعدامشون حضور داشته.
میگفت: بعضی پرونده ها واقعا اونقدر دردناکه که حتی قاضی وپزشک هم ناراحت میشه.دردهایی که هیچ وقت تموم نمیشه.

تارا 21 دی 1391 ساعت 17:01 http://taranevesht1.blogfa.com/

واااااای مهتاب! حس می کنم خون تو رگ هام منجمد شد! من اگه جای دختره بودم هم بچه رو می کشتم و هم خودمو......................

واقعا سخته...
ما حتی نمیتونیم فکر کنیم اگه جای اون دختر بودیم چیکار میکردیم!!

مرمر 21 دی 1391 ساعت 19:17

خیلی دنیای کثیفی شده فقط باید دعا کنیم خدا از این حیوونا سر راه خودمون و خونواده و بچه هامون قرار نده

بله درسته..
چون خدای نکرده این اتفاقات ممکنه برای هرکسی پیش بیاد.

آذین 21 دی 1391 ساعت 19:24

سلام عزیزم حال و روزام عوض شه می نویسم
از شادی از امید از خنده از خاطرات شاد می نویسم عزیزم
در آینده ای نه چندان دور

سلام عزیزم
امیدوارم روزهای خوب وشاد هم برای تو هرچه زودتر برسه.

عسل 21 دی 1391 ساعت 20:40 http://beyondborders.blogsky.com


نمیگم قبلن مشابهش رو نشنیده بودم اما مشکل اینه که اینجور دردها هیچوقت ازش کاسته نمیشه... همیشه و هر بار آدم چنین داستانهایی رو می شنوه دردش توی وجود آدم تازه میشه...
البته همانطور که بقیه هم گفتن این داستان مختص ایران نیست. برخی اتفاقات اینور رو که می شنوی بیشتر متاسف میشی چون اسمش این هست که مردم متمدن هستند! اما می بینی انگار اصلن چنین خبرهایی نیست...

درسته عسل جان.
این اتفاقات ممکنه هر جای دنیا بیفته وزخمهایی که به جا میذاره همیشگی هست وهیچ وقت هم از دردش کاسته نمیشه.
ولی با این حال تو خودت شرایط یه بچه ای که با این پدر متولد میشه رو تو یه شهرستان تو ایران تصور کن. خیلی سخته..مثل یه داغ رو پیشونی میمونه.
رفتارهایی حیوان گونه که در لباس ادمیت انجام میشه.

سلام
من یک معلم هستم. یک معلم جوان و در آستانه ازدواج.
خاطره درد آوری بود. اما تذکر خوبی بود به نعمتهایی که داریم و اینکه شرایطی که داریم خیلی هم سخت و مهلک نیست.
ضمنا من وبلاگ شما رو لینک کردم. بسیار باعث خوشحالیم خواهد بود اگر وبلاگ منو با عنوان «ترنم زندگی یک معلم جوان» لینک بفرمایید. در وبلاگم بعضاً از مسائل تربیتی شاگردانم می نویسم و از نظرات تربیتی خوانندگان آگاه میشم. نظرات شما (درصورتی که فرصتی برای این کار داشته باشید) قطعا ارزشمند و راهگشا خواهد بود
بینهایت سپاس و آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما

سلام
خیلی از حضورتون خوشحالم. حتما بهتون سر میزنم وشما رو هم لینک کردم.

سلام مهتاب جان.
حرف خاصی ندارم بزنم تو وبلاگم
به خاطر همین دیگه فراموشش کرم
ولی دوستامو فراموش نکردم بهتون سر میزنم
ممنون که سراغمو میگیری خانمی

سلام عزیزم
امیدوارم هرجا هستی شاد باشی عزیزم..
مرسی خبر دادی.

سایه 23 دی 1391 ساعت 15:32 http://manohamsarim.blogfa.com

چه دردناک اعدام کمترین کاری بود که میشد انجام داد به نظر من اول باید خوب زجرش میدادن و بعد اعدامش میکردن.خدا لعنتش کنه.من یه همچین داستانی رو در دو کشور دیگه شنیده بودم.واقعا جای تاسف داره

بله، واقعا برای بعضی جنایات اعدام واقعا کمه.
ا ز این داستانها گهگاه شنیده می شه. خوی حیوانی همه جا هست.

بهار (جاده زندگی) 23 دی 1391 ساعت 17:42

سلام مهتاب جون.
خوبی؟
میخواستم خبر بدم که وبلاگمو حذف کردم و دیگه قصد نوشتن ندارم
مهتاب یه سوال دارم: وقتی تو بلاک لیست گوشی کسی که گوشیش گالکسی باشهُ بریُ چه اتفاقی میفته وقتی بخوای به اون گوشی زنگ بزنی؟
یعنی من متوجه میشم تو بلاک لیستم؟ ای ام اس هایی که می فرستمُ تحویل داده میشه؟ چیزی دست طرف مقابل میرسه. میفهمه که بهش ژیام دادم یا زنگ زدم؟
اگه دونستی بی زحمت همینجا جواب بدهُ ممنون.

سلام عزیزم
راستش من اصلا از گوشی های سامسونگ وگالکسی اطلاعات ندارم. فقط اینو میدونم در مورد بلک لیست اینطوره که اگه مشترکی شماره ای رو وارد بلک لیست کنه هرچی زنگ بزنه فایده نداره وبوق اشغال میزنه ویا خط نمیده ولی مسیج میرسه. یعنی اگه مسیجت پیغام دیلور بهت بده یعنی پیامت رسیده ولی تماس نیمتونی بگیری واین یعنی این که شماره تو بلک لیست طرف مقابله.
البته باز هم از دوستانی که گلکسی دارن بپرس.

بهار (جاده زندگی) 23 دی 1391 ساعت 21:13

مرسی عزیزم.

خواهش عزیزم
کاری نکردم

هستی 23 دی 1391 ساعت 21:37 http://hayooo.blogfa.com

سلام عزیزم
وقتی مطلب را خوندم مو به تنم سیخ شد
واقعا خدا را شکر توی خانواده ای بزرگ شدیم که این مسایل را رعایت میکردن
این نوع تجاوز بدترین نوعش هستش .....

سلام عزیزم
بله هم خیلی وحشتناک وهم خیلی دردناک
اون کامنت خصوصیت هم رسید ومرسی که توضیح دادی.

لیلین 24 دی 1391 ساعت 10:21 http://lilien.blogsky.com

حالم بد شد مهتاب. واقعا باید قدر همه چیز رو بدونیم.

اره ولی یادمون میره

شیدا 24 دی 1391 ساعت 11:48

همونطور که خودت گفتی از این سرگذشتها کم نیست
مستندی در مورد آمنه رو می دیدم (قربانی اسید پاشی) و مشکلاتش تو این همه سال... از خودم و مشکلاتم خجالت کشیدم
بالاخره چاره ای نیست جز پذیرش واقعیت و تلاش برای زندگی بهتر

واقعا قربانیان اسید پاشی که خیلی سختی میکشن. مثلا همون زنی که پارسال، معشوقه شوهرش روی خودش و بچه ش اسید پاشیده بود. گاهی آدمیزاد چه جنایتها که نمیکنه و همیشه هم قربانیان زود فراموش میشن،ولی دردهاشون ماندگاره.

خدا رو شُکر .. واسه تموم داده و نداده هاش ...

خدارو شکر..

ترنج 25 دی 1391 ساعت 01:16

سلام میشه رمز تو به منم بدی

سلام. میشه بگین وبلاگ منو از کجا پیدا کردین؟

وای مو به تنم سیخ شد. چقدر دختر بدبخت و بیچاره بوده. الان طفلی چطوری اون بچه رو بزرگ میکنه

اره خیلی دختر بی پناهی بوده.. نمیدونم؟ بیچاره خودش وبچه ش.

مهتاب خوبی؟ کجایی؟

عزیزم، خوبم..مرسی

مهصاد 26 دی 1391 ساعت 10:25

سلام عزیزم.برات یه کامنت خصوصی گذاشته بودم به دستت رسید؟

سلام. عزیزم یه کامنت خصوصی جمعه گذاشتی که جواب دادم ولی غیر از اون نه، چیز دیگه بهم نرسیده.

ونوس 26 دی 1391 ساعت 12:17

مهتاب بانو خوب هستید شما؟

بله خوبم عزیزم مرسی از لطف شما

مهصاد 26 دی 1391 ساعت 12:28

آها‏!‏ به دستم نرسیده جوابش

عزیزم الان دوباره به صورت دو تا کامنت برات فرستادم. اگه باز نرسید بگو تا ایمیل بزنم. مرسی دوست خوب و عزیزم

زهرا م 26 دی 1391 ساعت 15:56 http://zkh.blogsky.com

سلام خیلی متاثر شدم خودم هم حال درست وحسابی نداشتم بدتر شدم طفلک دختر تو این جامعه هر کس هم که میرسه یک نمکی روی زخمش میپاشه برخلاف جوامع اروپایی نمیدونم ماجرای فریتزل و دخترش رو تو اتریش خوندی یانه تقر یبا چهار سال پیش بود مردک دخترش تو زیرزمین خونش زندانی کرده بود و ازش فکر کنم ۵ یا ۶ بچه داشت که ۳ تا شون بعنوان اینکه دختر ه اورده گذاشته پشت در خونشون به فرزندی قبول کرده بود ۳ تا دیگه پیش مادرشون تو دخمه زندگی میکردن مادربزرگ که مادر دختر نگون بخت و همسر این مرد پلید بود از ماجرا خبری نداشت بعد که ماجرا رو شد دولت زن و بچه ها برد یک مکان دور افتاده و چند تا تیم روانشنا سی شروع کردن به کمک کردن دیگه خبری هم نیست پدر هم به زندان ابد محکوم شد چون اعدام ندارن ولی متاسفانه اینجا هیچ کمک اجتماعی ودولتی به این جور افراد اسیب دیده نمیشه یا من خبر ندارم برای اون دختر دعا کنیم که خدا خودش کمکش کنه

سلام زهراجان کجایی؟ کم پیدایی؟
در گیر امتحانات بچه ها هستی؟
اره از اون اتفاق تو اتریش حتی کتاب هم نوشتن. ولی مساله اینه تو ایران قضیه فرق میکنه وبرای اون بچه ودخترک مثل یه داغ ننگ میمونه.. مردم متاسفانه طور خاصی نگاه میکنند.

خیلی زجرآوره!

اره متاسفانه خیلی زیاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.