تصویری از زندگی من
تصویری از زندگی من

تصویری از زندگی من

بالو



با این که کمی بی حوصله  بودم ولی گفتم یه پست بذارم کمی حرف بزنم شاید حوصله م اومد سر جاش.

شب یلدا که رفته بودم خونه ی مامانم و بعد مدتها ما سه تا خواهر دور هم جمع بودیم و برادر کوچیکم مهدی هم با خانومش بود.

خلاصه خواهرم مهناز داشت تعریف میکرد که از دست دخترش خسته شده چون دائما یا داره مسیج میده و یا با گوشی بازی میکنه و خلاصه یه ذره به خودش تکون نمیده و هی میگه چرا من چاقم؟http://mahsae-ali.blogfa.com

بعد رضا گفت که اخه الان بچه ها فقط با دنیای مجازی حال میکند و وقتی ما بچه بودیم پسرها کارشون این بود تابستونا بادبادک بسازن و اونا رو هوا کنند.(البته تو شهر من به بادبادک میگن : بالو)خلاصه آسمون شهر تا دلت بخواد  پر بود از بالوهای دست ساز و خب چون زمان جنگ هم بود و کاغذ رنگی جایی نبود. و من یادمه که اکثر بالوها از روزنامه باطله ساخته میشد و حتی برای چسب هم از سیریش درخت(صمغ درخت)  یا کمی مخلوط آب و آرد استفاده میکردند.

یعنی یه بچه چقدر زحمت میکشید که بره سیریش جمع کنه و بیاره و بالو بسازه و اونو هوا کنه.

بعد هم که بالوها ساخته میشد مسابقه میذاشتن که بالوی کی بیشتر بالا میره؟ وحتی گاهی جنگهای خونین و محلی برای این بالوها راه  میفتاد و

بعضی بچه ها که تبحر خاصی تو بالو دزدی داشتن. و بالوهایی که این ور و اون گیر افتاده بود رو جمع میکردند و با کمی تغییر جای بالوی خودشون جا میزدن.

من خودم با این که دختر بودم، علاقه زیادی به ساختن بالو داشتم  ولی معمولا بالوهام با این که ظاهرشون خوشگل میشد ولی اصلا از دو متر بالاتر نمیرفت و همیشه حسرت میخوردم چرا بعضی ها اینقدر میتونن بالوهایی با فناوری پیشرفته بسازن

البته من تو بچگیم زیادی خنگ بودم و بعضی چیزا رو اصلا نمیتونستم یاد بگیرم. مثلا هر کاری میکردم بتونم یه قل دو قل بازی کنم و یا طناب بزنم اصلا نمیتونستم!

و حتی دو سه سال پیش برای درس تربیت بدنی 3 نمره مربوط به این بود که بتونیم طناب بزنیم و من اونقدر خنده دار طناب میزدم که کل سالن از خنده رفته بود تو هوا. کلا پاهام بهم پیچ میخورد و نمیتونستم و هر کار میکردم فکرمو متمرکز کنم که بتونم کی پاهامو بالا ببرم نمشد که نمیشد.

خلاصه چون طناب بازی و یه قل دوقل بلد نبودم ،ترجیح میدادم با پسرا بازی کنم و برای همین که با پسرا بازی میکردم، روزی سه فصل از مادرم کتک میخوردم ولی باز یواشکی  میرفتم تو کوچه و بازی میکردم.


پی نوشت: کسی تا حالا جوک درددل بزاز اصفهانی رو خونده یا جایی شنیده ؟ به نظر خودم خیلی خنده داره ولی کمی بی ادبانه س....

نظرات 26 + ارسال نظر
مهتاب سادات 3 دی 1391 ساعت 20:35

من تو یه قل دو قل رو دست نداشتم حتی خواهر بزرگم و زن داداشام که بزرگتر از من بودن به من میباختن

بادبادکم درست میکردم با چوب سنجند انقد چوبش سنگین بود بالا نمیرفت اصن حصیر پیدا نمیشد تو ده ما

اون جوکم بگو من نشنیدم زشت چیه بابا بوگو

پس باید به من اموزش بدی یه قل دو قل
راست میگی تو شهر ما سر چوب حصیر جنجال به پا بود. یعنی بچه ها از خونه مردم میرفتن بالا که پرده های حصیری رو بیارن برای بالو..
برای جوک پول میگیرم.

چه با حال
ولی مهتاب خیلی اسم مسخره ای برای بادبادک گذاشتی
بالو
وای تو اولین دختری هستی که طناب بازی بلد نبودی. چقد حیف بوده که من تو اون جمع نبودم، والا انقد میخندیدم ومسخره ات می کردم که حد نداشت
جام خالی باشه

قربون جک های بی تربیتی ات برم، بیا تعریف کن دیگه. خودت که میدونی ما عشق جک ایم.

اخه جالب اینه اگه تو شهر من بگی بادبادک بهت میخندن
میگن بادبادک قرتی هست بگو بالووووووو
باور کن هروقت بچه بودیم معلم میگفت طناب بزنید من عزا میگرفتم

تارا 3 دی 1391 ساعت 21:16 http://taranevesht1.blogfa.com/

یادش به خیر... چه خاطراتی رو برام زنده کردی. اون موقع ها بازی ها خیلی هیجانش بیشتر بود و تحرک زیادی می خواست. من الان این قدر پای لپ تاپ می شینم که اصلا تمام استخونای کتفم و مچ دست راستم داغون شده...
من اون جوک رو شنیده م... خییییییلییییییی بانمکه. حتی الانم یادم می آد خنده م می گیره.

حالا حداقل ما تو بچگی یه کم بدو بدو کردیم . بعد رسیدیم به این دنیای مجازی . ولی بچه های الان که تا چشم باز میکنند پشت مانیتور هستن.
تو خیلی زرنگی هرچی من میخوام بگم شنیدی، تخم رو هم شنیده بودی.

آرزو 3 دی 1391 ساعت 22:18

مهتاب چرا هر چی می خوای تعریف کنی اول یک آمارگیری می کنی. تو بگو. هر کی شنیده به خودش مربوطه!! من که کلا از قافله عقبم. از این چیزهایی که می گی اصلا نشنیدم و خبر ندارم.

در مورد بازی هم من همه بازیها را عالی بلد بودم. هنوزم اگه یکی پیدا بشه هفت سنگ بازی کنیم حاضرم دو تا ماچ بهش بدم که باهام بازی کنه!
هفت سنگ، طناب بازی، بسکتبال صحرایی وسطی و ...

من این جوک را نوشتم برای تو؟ اگه تکراری بود حذفش کن.
یک خانمی با دوست شوهرش تو خونه مشغول بودن که تلفن خونه زنگ می زنه. خانومه گوشی را برمی داره هی میگه آهان خوب و ...
دوست شوهرش می پرسه کی بود؟
می گه شوهرم بود. گفت داره با تو می ره سینما. شب دیر می آد

خب امار گیری میکنم حساب میاد دستم که بعضیا چقدر آپدیت هستن تو جوک
هفت سنگ که من هیچ وقت قواعدش هم بلد نشدم. فقط یادمه پسرا بازی میکردن.
وسطی هم که همیشه بازنده بودم.
جوکت رو من که نشنیده بودم، ولی از من خنده دار تره.

ستاره 3 دی 1391 ساعت 22:19 http://10rr10aa.blogfa.com

منم هیچ وقت یه قل دو قل یاد نگرفتم

یادمه اون بادبادکارو ....با یه کاغذایی درست میکردن الان

یادم نیست اسمشو ولی قهوه ای رنگ بود تقریبا بعدشم

وسطش دو تا حصیر ضربدری میذاشتن

جوکه رو بگو ....همه ی مزه ی جوک به بی ادبی بودنشه

دیگه

من یادمه سر اون حصیرهای وسط بادبادک همیشه بین بچه ها جنگ در میگرفت. از بس نایاب بود.
برای جوک پول میگیرم

من یه قل دوقلم بعد کلی تمرین خوب شد ولی مراحل آخرو همش می موندم
بادکنکای منم همش همین مشکلو داشت بالا نمی رفت آرزو به دلم مونده بود برن بالا

عزیزم من تو یه قل دو قل از مرحله ی اول فراتر نمیرفتم.

ونوس 3 دی 1391 ساعت 22:38

منم بچه بودم با بابام خیلی وقت ها می ساختیم از این بادبادک ها و یم بردیم هوا می کردیم‌:) یادش بخیر....

چه خوب
چون من که هیچ وقت برای بچه هام بادبادک نساختم.

راضیه 3 دی 1391 ساعت 23:18

بازیهای ما هم یه قل دو قل، دوز ، بالا بلندی و خاله بازی بود... من خیلی عاشق حنا گذاشتن بودم اما مادرم اجازه نمیداد. چون زمان جنگ بود و ما هم همیشه عزادار بودیم.
من و دختر خواهرم برگای خشک درخت انگور رو میکوبیدیم، با آب مخلوط میکردیم و ادای حنا گذاشتن در میاوردیم! یه روز گفتم بیا روی سرمون هم بذاریم! بماند که بعدش با چه بدبختی برگای خشک رو از موهامون جدا کردیم و چقدر سرکوفت شنیدیم
.
آخ جون جوک
نه نشنیدم. زودی بیا بگو

راست میگی تو جنگ ما همیشه عزادار بودیم.
من جای مادرت بودم کل موهاتو تیغ میزدم دیگه هوس حنا گذاشتن نکنی

Golbarg 3 دی 1391 ساعت 23:20

yadesh be kheir ghadma ke hame chi sadeh tar bood. :)

ساده ولی خیلی شیرین

مریم 3 دی 1391 ساعت 23:46 http://mehrabantwo.blogfa.com

منم بچه بودم همه اش با پسرا بازی می کردم الانم با جنس مذکر راحت تر می تونم ارتباط برقرار کنم تا خانوما .
وای چقدر دلم هوای اون بادبادکا رو کرد

اخه میدونی دختر بچه ها از بچگی خرده شیشه دارن، ولی پسرا صادق تر بودن.

زن متاهل 4 دی 1391 ساعت 00:09

سلام
این جوک بزاز اصفهانی را بگو ما هم بخندیم. چه عجب رضا راضی شد شب یلدا بیاد خونه مادرت. رفتار مادرت چه طور بود؟ مشکلی پیش نیامد؟ امیدوارم که خوش گذشته باشه.

اخه مادر خودش در سفر بود.
خداروشکر خوب بود و به من خوش گذشت.

یلدووک 4 دی 1391 ساعت 02:14

بروجردی هستی؟
وایییی نگو منم بلد نیستم طناب بزنم
بادبادکام هیچ وقت هوا نمیرفت
منم ترجیح میدادم با پسرا فوتبال بازی کنم

مگه بروجردی ها هم میگن بالو؟
پس یکی مثل خودم پیدا شد.

ما هم بچگیمون تو کوچمون از این کارا زیاد میکردن بچه ها ولی من یادم نمیاد خودم درست کرده باشم اگه هم کردم خیلی ناشیانه بوده و به اندازه همون دو متر تو هم بالاتر نمیرفته من فرفره رو خوب یادمه. میرفتیم درست میکردیم یه عالمه بعد یه کارتن برمیداشتیم دوروبرشو سوراخ سوراخ میکردیم و تو هر سوراخم یه فرفره میذاشتیم بعد میبردیم تو کوچه میفروختیم

منم یه قل دوقل بلد نیستم دستام گل هم میفته

ولی طناب بازی رو خوب بلدم

دیگه از بازیهایی که یادمه اون زمان پسرا میکردن یه چوب برمیداشتن با یه لاستیک ماشین یا موتور و هی با چوب میزدن به این لاستیک و اونم قل میخورد اونام دنبالش میدووییدن

وقتی من خاطره تعریف میکنم شما که کامنت میذارین یاد خاطرات بیشتری میفتم.
راستی میگی حواسم به فرفره نبود. یادش بخیر چقدر با این فرفره ها حال میکردیم.
اون لاستیکا واون چوبا هم خوب یادمه.. چه دنیایی داشتیم.

انقدر من سر یه قل دو قل از جمع دوستام طرد شدم تا بلاخره یاد گرفتم . الان هم هنوز یادمه . یادش به خیر با حال بود .
بادبادک هم زیاد یادم نمیاد شاید اون ورا که مازندگی میکردیم کم بود .

اون جک رو هم دوست دارم بشنوم مهتاب

باز خوبه تو یاد گرفتی، من که اخرش نفهمیدم چطوری میشه سنگا رو جمع کرد.؟

شاهدونه 4 دی 1391 ساعت 10:32

یاد قدیما به خیر مهتاب چه حس خوبی داش این پستت رفتیم به کودکی منم مث خودت خیلی خنگول بودم مهتاب داغون و خنده دار و مسخره بودم یادش به خیر الکی خوش بودیم

خداروشکر که حالت بهتر شد عزیزم
من اگه عکس بچیگیامو پیدا کنم میذارم ببینی چه شکلی بودم وچقدر منگل

ما که نشنیدیم اگه دوست داشتی اینجا بنویس عزیزم

کمی بی ادبانه س ولی خب خیلی به واقعیت نزدیکه...

لیلین 4 دی 1391 ساعت 11:07 http://lilien.blogsky.com

گفتی بادبادک یاد کتاب بادبادک باز حسین خالد افتادم چقدر کتاب خوبی بود.
بابا ما بچه بودیم کی از این کارا میکردیم. من و داداش کوچیکم جیک نمیزدیم که دعوامون نکنن دیگه ته خلافمون این بود که بریم تو کوچه وسطی بازی کنیم ولی چقدر اون روزا خوب بود.

لیلین یکی از قشنگترین کتابهایی که خوندم این کتاب بوده. فوق العاده قشنگ بود. گرچه فیلمش رو خیلی بد ساختند ولی کتاب واقعا زیباست. از همین نویسنده اگه تونستی هزار خورشید تابان رو هم بخون. اونم خیلی قشنگه.
پس تو بچگیت خیلی مثبت بودی.

شیدا 4 دی 1391 ساعت 11:36

اون جوک رو فکر کنم شنیدم (همونکه توش طبیب داره؟)
حالا تو بگو من ببینم همونه یا نه

بازیهای بچگیم
خاله بازی
وسطی
لِی لِی
دوچرخه (قبلش سه چرخه) سواری
زو
گرگم به هوا

نه عزیزم طبیب نداره
حالا اون طبیب چیه؟
من تو وسطی هم همیشه زود میباختم.
گهگاه هم با اذر و مهناز خاله بازی میکردیم ولی خیلی کم. آذر همیشه علاقه داشت تو خاله بازی لباس بشوره. یعنی یه قوطی کبریت برمیداشت جای صابون وهی به لباسا چنگ میزد. اخرش الانم شده یه خانوم وسواسی

جوجو 4 دی 1391 ساعت 12:14

بادبادک برای ما نماد خون هستش!!!!
پسر عمم با برادرای من داشتن وقتی خیلی بچه بودن بادبادک درست میکردن که دعواشون میشه و برادر من با چاقو میزنه توی بازوی پسر عمم!!!
17تا بخیه خورد!!!
برادر من اهل دعوا اصلا نیست ولی اون روز خیلی قاطی کرده بود...البته خیلی بچه بودن...جالبه دیگه برادرم نرفت بادبادک درست کنه...
نشنیدم بگو...

اوه؛ اونا دیگه چقدر بادبادک بازی رو جدی گرفته بودن
خودت خوبی عزیز؟

جوجو 4 دی 1391 ساعت 12:55

تا خوب بودن رو بشه چی معنی کرد...اگه منظورت اینه که زنده ام،آره زنده ام....

نگرانت بودم عزیزم.

زهرا م 5 دی 1391 ساعت 09:45 http://zkh.blogsky.com

سلام مهتاب عزیزم خوشحال شدم که بهت خوش گذشته کاش همیشه مادر شوهرت بره مسافرت من هم یک قل ودوقل هیچ وقت خوب یاد نگرفتم چاقی یک مقدار هم ژنتیکی این پسر کوچکه من خیلی هم میخوره کوچکتر بود زیاد تحرک داشته ولی الان نه ولی هنوز هم لاغره البته این معضله کامییوتر وبازیهاش و موبایل دامن گیر بچه هامون شده و زندگیشون لذت واقعی نمیبرن کاریی هم نمیشه کرد اون تا کتاب که لیلین عزیز نامبرده من هم خوندم یعنی بادبادک باز دارم میخونم اون یکی قبلا خوندم کتابهای خوبی دید ادم نسبت به افغانها عوض میکنه در ضمن اینکه داستان اینقدر جذاب و پر کشش که نمیخوای کتاب زمین بزاری انشااله همیشه شاد باشی جوک رو هم نشنیدم لطفا بنویس

ممنون گلم، اره عزیزم واقعا این وسایل بازی امروزی از تبلت گرفته تا پلی استشن وبقیه چیزا ، نه میشه از زندگی بچه ها حذفشون کرد و نه باهاشون کنار اومد. از بس که بچه ها رو میخکوب میکنه.
من زمانی که کتاب بادبادک باز رو خوندم کلا دیدم نسبت به افغانستان عوض شد.
جوک رو هم مینویسم.

من فقط طناب زدن بلد بودم
اما تو بقیه بازیها به خصوص یه قل دو قل خنگ بودم
جوک رو هم نشنیدم

حالا خوبه تو طناب زدن رو بلد بودی.
من که از هردوتا خنگ بودم.
میگم عزیز

لیلین 5 دی 1391 ساعت 13:26 http://lilien.blogsky.com

اونم خوندم عزیزم اونم دوست داشتم . آره فیلمش بده .

واقعا نویسنده ی متبحری هست..

هستی 5 دی 1391 ساعت 16:20 http://hayooo.blogfa.com

سلام عزیزم

عجب خاطره جالبی بود

ولی من تادلت بخواد میتونم طناب بزنم در کل عاشق این بازی بودم تا بازی های دیگه
خانم جوک را بگو

من همیشه حسرت دوستامو میخوردم که بلدن طناب بزنن
باشه حتما مینویسم.

عرفان 2 بهمن 1391 ساعت 16:37 http://dastforosh.blogsky.com

منم توی بچگی همبازی پسرها بودم چون دختر توی فامیلمون کم بود و همسن سالام همه پسر بودن و البته من روحیه بازیهای دخترونه نداشتم اما نمیدونم چرا پسرا اینقدر منو اذیت میکردن آرزوی درست کردن یه بادبادک به دلم موند تا امسال که همسری یه دونه از اون خوشگلاشو برام خرید و تابستونی که رفته بودیم شمال کنار دریا هواش کردیم یه بار هم توی پارک پشت خونه! خیلی بهم مزه داد رفتم توی دوران کودکی!!!!!

شاید چون دختر کم بوده روحیات تو هم شکل پسرا بوده.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.