-
درهم برهم
24 تیر 1393 19:54
نمیدونم حالا که میخوام بنویسم با غر شروع کنم یا نه؟ اخه ادمیزاد گاهی دلش میخواد غر بزنه، مخصوصا وقتی که تو دنیای واقعی کسی نباشه بهش غر بزنی یا حتی درددل کنی.. گاهی فکر میکنم چقدر خوبه زن و شوهرایی که با هم درد دل میکنن. این که به حرف هم گوش میدن و میذارن طرفشون شکایت کنه یا از بعضی خواسته ها حرف بزنه و طرف دیگه فقط...
-
یک دو روز اخیر
11 تیر 1393 17:49
جهت اطلاع رسانی شما دوستان عزیزم باید بگم بنده تو دو روز گذشته روح وروانم گ.. شد. یعنی جسمم که به کنار که هی دویدم این طرف و اونطرف. اینم تو گرمای تیر ماه. یه قطره اب هم که نمیتونی بخوری..حالا فکر کنید ببخشید اسهال هم داشته باشی. یعنی باید بری بمیری دیگه.. بخدا ادم میمونه تو این کشور چه گلی باید سرش بگیره وقتی میخواد...
-
عزیز از دست رفته و 18+
7 تیر 1393 19:07
-
چقدر ما با فرهنگیم!!
4 تیر 1393 14:59
حتما شما ها هم مثل من تا حالا خیلی به این مساله برخورد کردین که ما ایرانی ها خیلی دم از فرهنگ میزنیم. این که دو هزار و پانصد سال تمدن داریم و ما این چنین هستیم و انچنان.. ما چقدر شعور داریم.. دیگه حتی بعضی از ادمای مشهور اعم از خواننده و بازیگر و غیره ... هم که میگن ما نژادمون از همه جای دنیا برتره .ما دیگران رو هم به...
-
برای لبخند+18
1 تیر 1393 14:05
-
این مدت
27 خرداد 1393 07:50
امروز عزمم روجزم کردم هر جوری هست بنویسم : راستش تقریبا سه هفته پیش مودمم رو عوض کردم و به جای مودم تک پورت کابلی یه مودم وای فای خریدم و خب نتیحه این ارتقا مودم این بود که با سیستم قبلی سازگاری نداره و فقط برای لپ تاپ و گوشی و تبلت و این چیزا کار میده و یه روز اومدم که روی سیستم قدیمی راه اندازیش کنم که کلا مودم رو...
-
همین جوری نوشت
12 خرداد 1393 08:58
این جمله کلیشه ای رو شنیدین که دستم به نوشتن نمیره، خب من الان همون رو میگم . نمیدونم مال این لپ تاپ هست یا چیز دیگه که فقط دلم میخواد بیام اینجا بشینم و هی بخونم..بعضیا واقعا خاطراتشون رو قشنگ نعریف میکنن؛ جوری که ادم از خوندنش لذت میبره. این وبلاگ رو وقتی برای بار اول دیدم اصلا فکرشو نمیکردم که نوشته های یه دختر به...
-
مرکز بهداشت
29 اردیبهشت 1393 07:47
-
نگرانی ساده
26 اردیبهشت 1393 22:01
چند روزی هست میخوام با شما یه موضوعی رو مطرح کنم و هی تردید میومد سراغم.. ولی گفتم بذار بنویسم شاید راه حلی پیدا شد.. اول این که من خیلی ادم دو دلی هستم و وقتی یه کاری میخوام انجام بدم ویا بعدش که انجام دادم هی تو شک به سر میبرم که ایا درست بود ویا نه؟ یا روش بهتری هم بود!!! حالا این تردید ممکنه برای زدن یه حرف باشه و...
-
پاچه پاره
17 اردیبهشت 1393 12:09
نوشتن با این لپ تاپ اصلا برام شیرین نیست. اخه فکرکنید من ده سال با یه سیستم قدیمی زندگی کردم در طول هفته ساعتها با هم بودیم ومن هی با این انگشتام روی سر صورت این بیچاره میزدم و هیچیش هم نمیشد و هر وقت میدیدم داره مریض احوال میشه فوری دست بکار میشدم و کلا میزدم میکشتمش و دوباره زنده ش میکردم.. یعنی ویندورشو عوض میکردم...
-
چرند و پرند:
8 اردیبهشت 1393 17:22
در راستای این که بنده بسیار حوصله م سر رفته بود و تو ذهنم هزار تا فکر وول میخورد که یکیش هم به درد نمیخورد . تصمیم گرفتم بیام اینجا و کمی چرند و پرند بنویسم. شاید که کمی حالم خوش شود.. گاهی وقتا فکر میکنم یه چیزیم هست چون در دقیقه ای حالم خیلی خوشه و همون یه لحظه ی بعد خیلی غمگینم.. و دلم میخواد فقط زار بزنم.. دیروز...
-
به بهانه بهار
30 فروردین 1393 11:55
بهار که میاد منم عین این پرنده ها میشم، اونا هی اواز میخونن منم دلم میخواد هی حرف بزنم.. بعد چون کسی دور و برم نیست میام اینجا هی مینویسم.. هر وقت مینویسم واقعا حس خوبی دارم.. خیلی وقتا هم مینوسم ولی تو همین قسمت چرکنویس وبلاگم میمونه؛ چون میبینم اگه بخوام هی حرف بزنم نصفش یا حرف زدن از دیگرانه یا این که غر زدنه؛ برای...
-
هجرت
25 فروردین 1393 09:05
-
غرغرانه
22 فروردین 1393 21:24
بعضی وقتا دلم میگیره، با دلیل و بی دلیل.. بعد هی میخوام به خودم انرژی تزریق کنم، بر عکس هی یه چیزایی پیش میاد که بیشتر عصبانیم میکنه .. نمیدونم چرا هیچ کس به ما فکر نمیکنه؟ این که تو بعضی وقتا حالمون دست خودمون نیست.. کاش یه راهی خوب پیدا میشد، یکی هورمونهای ما رو تنظیم میکرد.. اینقدر هر ماه بیخودی اعصابمون خراب نشه.....
-
تعطیلات نوروز( رمزش همونی هست که تو آذرماه براتون فرستادم)
16 فروردین 1393 19:05
-
سال نو
6 فروردین 1393 08:48
هزاران سلام بهاری در اولین روزهای سال با عشق تقدیم شما.. سال نو همگی مبارک. راستش اونقدر تو این مدت سرم شلوغ بود، و همش در حال بدو بدو بودم که اصلا نتونستم بیام و سال نو رو تبریک بگم.. بهر حال امیدوارم امسال برای همه سالی سرشار از شادیها و خوبی ها باشه و عشق تو زندگیتون جاری باشه.
-
سالی که گذشت:
21 اسفند 1392 06:32
این قافله ی عمر عجب میگذرد! انگار همین دیروز بود که داشتیم خودمون رو برای سال نو اماده میکردیم ، و حالا داریم به اخر سال میرسیم.. سالی که گذشت برای من خیلی خاص بود، شاید بتونم به جرات بگم سالی بود که من تغییرات شگرفی رو تو زندگیم احساس کردم، در واقع امسال اونقدر چیزای گرانبها بدست اوردم و یاد گرفتم که فکر میکنم اولین...
-
زندگی قرقی
15 اسفند 1392 07:23
خب من از زندگی مرغی رسیدم به زندگی قرقی از بس تو این مدت عین یه کارگر بی جیره و مواجب کار کردم..قابل توجه دوستان عزیزم مخصوصا رها و لیلین . من کارگر نگرفتم.. و خب باید بگم هنوز یک پنجم کارامم تموم نشده.. یعنی بعد اگه کارام تموم بشه من میام اینجا براتون میرقصم از خوشحالی. خونه ی ما سه طبقه است البته اگه زیرزمین که یه...
-
برای عزیزانی که تو این لحظه، تمام قلبشون پر از اندوهه
6 اسفند 1392 20:44
چند تا پست نوشتم ولی نمیدونم چرا هنوز هیچ کدومشون رو اینجا نذاشتم،تازگی ها انگار وسواس پیدا کردم. این روزا سرم خیلی شلوغه، چون هم یه سری تعمیرات برای خونه هست که یه روز بنا میاد و یه روز نقاش و هنوزم خیلی از کارا مونده که باید بجنبم تا تمومشون کنم. ولی امشب دلم میخواد یه چیزی بنویسم... فکر میکنم خیلی از ما تو زندگیمون...
-
زندگی مرغی
27 بهمن 1392 16:26
بچه که بودم کنار خونه مون یه زمینی بود که چار تا دیوار با یه در داشت و ما اونجا مرغ و خروس نگهداری میکردیم و یادمه که من از مرغا متنفر بودم. بعد یادمه که این مرغا ظهر که من از مدرسه بر میگشتم تو خیابون ولو بودن و فقط چلغوز میکردن، و هی قد قد میکردن. و از شانس منم همیشه مدرسه هام نزدیک خونه مون بود و چون خونه ی ما تو...
-
تولد یک فرشته
20 بهمن 1392 08:03
امسال سه تا از دوستان وبلاگی من لذت مادر شدن رو تجربه کردند..و هر سه تا هم خدا بهشون دخترای ناز و گل هدیه کرد... اول دوست عزیزم حوا که یه پسر نازنین داشت و خداوند هدیه شو براش کامل کرد و یه دختر ناز بهش هدیه داد..بعد دوست عزیزم غریبه که اونم حدود دو ماه پیش خدا اولین فرزندش رو بهش داد و مادر یه فرشته ی نازنین شد. و...
-
چی دوس دارین؟
11 بهمن 1392 21:12
الان یک عدد مهتاب مجسمه براتون داره مینویسه.چون عین یه مجسمه نشستم و دارم تایپ میکنم. دو سه روز پیش رفتم و یکی از اینا خریدم و خب باید بگم دو سه روز اول دهنم داشت سرویس میشد؛ ولی خب الان خیلی بهترم.. یعنی امیدوارم خیلی زود عادت کنم و بتونم به طور دائم استفاده کنم.. از بس تو سالهای قبل بد نشستم و راه رفتم، احساس میکردم...
-
بارانی باید ببارد، تا که رنگین کمانی برآید.
1 بهمن 1392 08:31
هفته ی گذشته حالم به شدت خراب بود. همه چیزو سیاه میدیدم و فقط دلم میخواست یه جا بشینم و دستمال توالت مصرف کنم( چون دستمال کاغذی کفاف اشکامو نمیداد ) و یا دلم میخواست به زمین و زمان غر بزنم .. و دم به دم هم پاچه ی موجودات بیگناهی مثل بچه هامو میگرفتم و اگه میتونستم یه فصل سیر هم کتکشون میزدم ولی خب شکر خدا، این حال...
-
و حالا پول
19 دی 1392 16:18
یادتونه براتون نوشتم دلم برف میخواد ، خب بعد چندین سال اینجا برفی بارید که روی زمین کاملا نشست ؛ چون برف قبلی فقط تو اسمون قابل دیدن بود.. و الان بعد دو سه روز؛ هنوز خیلی جاها برف اب نشده و البته تبدیل به قندیل شده و حتی خیلی از کوچه ها که تبدیل به زمین پاتیناژ شده.. یعنی اینجا سنگ از سرما میترکه... تو این چند روز...
-
یک خاطره+بعدا نوشت
14 دی 1392 18:31
دیروز جمعه بود و منم همراه با خانواده رفته بودم ولایت ..(به قول مهصاد) البته این ولایت من در نوع خودش تو بعضی چیزا واقعا بی نظیره و من اگه تونستم باید یه روزی یه مستند از شهرم می سازم ،و تقدیم به جامعه ی بشری کشورم بکنم ببینند چه پدیده های جالبی تو کشورشون هست که در نوع خودش لنگه نداره ، میشه یه قطب توریستی مخصوص...
-
عنوان خاصی ندارم، چون چیز خاصی هم نیست!
11 دی 1392 19:47
آسمان اغوش سخاوتمندش رو گشود و اولین برف زمستانی صبح امروز اینجا بارید.. الان هم هوا سرد و ابری و بسیار قشنگه، ادم دلش میخواد بره تو این سرما بیرون و هوای یخ به صورتش بخوره و دماغش بی حس بشه و بعد بیاد خونه و کنار بخاری بشینه و از گرمای خونه لذت ببره.. من که عاشق این هوا هستم..واقعا که بارش برف شادی فراوانی با خودش...
-
یک جمعه ی معمولی
6 دی 1392 11:32
امروز جمعه ست و من هم تو خونه نشستم !!این که میگم تو خونه نشستم به این علت هست که معمولا وقتی رضا هست( که البته خیلی اوقات نیست ) روزای جمعه میریم و به پدر ومادرامون سر میزنیم. و این سر زدن چون مساوی با با 30 کیلومتر خارج شدن از شهر هست کلی روحیه مون رو باز میکنه. ولی خب امروز با این که مادرشوهر، ما رو به همراه خواهر...
-
برای دوستانم که نظرمو در مورد عشق پرسیدن:
3 دی 1392 13:16
بارها شده دوستان لطف کردن و با من درد و دل کردن، این که قلبشون شکسته، این که چرا هیچ کس عاشق اونا نمیشه و این چیزا... من اگه چیزی مینویسم روی تجربه ی خودمه، چیزی هست که در حال حاضر جزو عقایدم هست و د ر حال حاضر با این عقیده ها و افکار زندگی میکنم: خیلی از ما ها تجربه ی شکست عشقی رو داشتیم، با کسانی اشنا شدیم و خواسته...
-
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
29 آذر 1392 10:50
اول از همه اون میوه های خوشرنگ و خوشمزه اون بالا تقدیم شما با عشق .خب داریم به شب شور و عاشقی فامیلی نزدیک میشیم ، من عاشق شب یلدام ، البته اگه بخوام درست تر بگم عاشق تمام مناسبتها و جشنهای سنتی ایرانی هستیم، فکر میکنم یکی ازشادترین اقوام قدیم آریایی ها بودن، چون برای هر ماهی یه مناسبت داشتن که جشن بگیرن.. فرصت در...
-
جادوی شکرگزاری
26 آذر 1392 10:23
یکی از چیزایی که من تو مدت کم تاثیر شگفت انگیز و فوق العاده ازش دیدم سپاسگزاری هست و برای خودم خیلی جالبه که از وقتی شروع کنم بابت چیزایی که دارم شاکر باشم میبینم که چه چیزای گرانبهایی داشتم که هیچ وقت چشمام اونا رو ندیده بود و قلبم حس نکرده بود!! همین حس داشتن چیزایی خوبی که داریم باعث میشه، چیزایی هم که دوست داریم...