من تو دوره ای که فکر میکردم داشتن گواهینامه معادل اینه که میتونم کامیون سوار بشم و دیگه یه راننده ی حرفه ای هستم چهار بار تصادف کردم.(واقعا خدا رحم کرد
) که البته یه بارش خودم راننده نبودم و نیروی کمکی بودم
؛که چون نمیخوام خسته بشین همین رو براتون میگم و بعدی ها رو هم سر فرصت:
خدایا من عاشق طبیعت هستم، مخصوصا تو این فصل بهار، یعنی به نظرم خدا تمام عشقش رو تو بهار نشون میده،..
باورتون نمیشه من وقتی یه درخت با برگهای سبز و تازه میبینم چه حسی پیدا میکنم، دلم میخواد خدا رو غرق بوسه کنم..
یکی از ارزوهام اینه که با یه گروه کوه گشت روزها توی طبیعت باشم.پیاده سفر کنم تو دامنه های زیبای زاگرس، دنا، زردکوه بختیاری. برم سرچشمه های زاینده رود، دریاچه ی گهر..گلستان کوه، پشت کوه فریدونشهر(اینجا جاییه که تقریبا چند ماه از سال رفت و امد ماشین غیر ممکنه و یا خیلی سخت میشه)..
زاینده رود الان آب داره. امروز صبح رفتم کنارش، از شدت شوق دلم میخواست گریه کنم، حیف که این اب فقط یک ماه جریان داره ...
تو ادامه چند تا عکس گذاشتم:
ادامه مطلب ...این پست رو میخواستم چند روز پیش بنویسم. وقتی که مهتاب سادات نوشت از مرگ بدش میاد و براش دردناکه که عزیزانشو از دست میده ، یا فلسفه شو متوجه نمیشه!!!
چیزی که مینویسم فقط نظر خودمه. ممکنه برای بعضی ها قابل قبول نباشه و یا حتی غلط باشه ولی چیزیه که بهش اعتقاد دارم: