و حالا پول

یادتونه براتون نوشتم دلم برف میخواد، خب بعد چندین سال اینجا برفی بارید که روی زمین کاملا نشست ؛ چون برف قبلی فقط تو اسمون قابل دیدن بود..

 و الان بعد دو سه روز؛ هنوز خیلی جاها برف اب نشده و البته تبدیل به قندیل شده و حتی خیلی از کوچه ها که تبدیل به زمین پاتیناژ شده.. یعنی اینجا سنگ از سرما میترکه...

تو این چند روز میرم برای پرنده ها، روی پشت بوم برنج و غذای مونده میریزم، فرداش که میرم انگار جارو کردن، تا دونه ی اخرو می خورن.

خب دیگه این که خواهر شوهر گرامی بالاخره تصمیم چند ساله شو عملی کرد و دماغشو داد دست تیغ جراحی..

و باید بگم من تا الان کسی رو تو روز بعد از عمل دماغ ندیده بودم جز خواهرشوهر!

 هرچی دماغ عمل کرده، دیده بودم زمانی بوده که دوران نقاهتشون تموم شده..

و وقتی خواهر شوهرو دیدم نزدیک بودم پس بیفتم، یعنی انگار یه ماشین با چار تا چرخ از روی صورتش رد شده باشه..تا این حد لت و پار شده بود..

 حالا اگه شد فردا، باز یه سری بهش بزنم ببینم میشه تو صورتش نگاه کرد یا نه هنوز؟

اینجا نوشتم دلم برف اینجوری می خواد و خب بعد سالها برف این جوری ، بارید.. خب حالا من دلم پول اینجوری میخواد:

اینم بارش برف تو شهر ما... .. میتونین اون خرمالوها ی قرمز رو روی درخت برفی ببینید؟