نظر سنجی..+بعدا نوشت

من همچنان روی دور شلوغ کارام هستم. الانم که اینجا نشستم یه خونه دارم شبیه بازار شامه..

 لباسهای تو لباسشویی رو باید ببرم پهن کنم، خونه رو جارو بکشم، ایوون رو طی بکشم، ناهارمو قبل ساعت یازده دم کرده باشم، چون میخوام برم خرید کنم.

اخر این هفته یه عروسی از قوم شوهر دعوتیم که خودش یه قصه ی طولانی داره و چون بار اول هست که من یک سری از فامیل ها رو زیارت میکنم، به این نکته توجه کنید که من بیست سال عروس این خانواده شدما: ولی خب اونقدر اینا عجیب غریبن که من حالا بار اول هست میخوام زیارتشون کنم. وقتی که دخترم دانشگاه میره!!!!!

دیروز از ساعت پنج تا نه عصر تو خیابون میچرخیدم شاید یه لباسی پیدا کنیم برای دخترم، ولی هیچی که به سلیقه و جیبمون بخوره گیر نیاوردیم. دختر من همچنان لباس تین ایجری میپسنده و خب لباس مجلسی این جوری اصلا گیر نمیاد.

یا به نظر من لباسهای تو بازار همگی  خیلی خز بودن..

حالا بهش گفتم حداقل بیا ظهر که از کلاس برگشتی بریم یه سری خرده ریز میخواهیم اونا رو بخریم تا برسیم به بحث لباس.

اینقدر حرف دارم بزنم ولی وقت کم میارم. یعنی خداییش کمی هم تنبلم و گرنه الان دو شب هست که تو خونه تنهام و خب میتونم بیام نویسم ولی تا سرمو میذارم روی بالش خوابم میبره.

راستی من جدیدا انگار دچار وسواس فکری شدم. البته میدونم تاثیر کتابهایی هست که میخونم، مثلا دلم میخواد در مورد اطرافیانم بنویسم هی میگم ولش کن، و چون چیزی که میخوام بنویسم خب حتما خیلی مورد پسندم نیست که دلم میخواد بیام بنویسم، پس منصرف میشم، یعنی هی میگم در مورد اخلاقیات دیگران ننویسم.. ایا به نظر شما این خوبه یا بد؟

و یه چیز دیگه من موندم پستهای بالای هیجده سال رو ادامه بدم یا نه؟ یه نظر سنجی ساختم که بذارم گوشه ی وبلاگم که این پستها باشه یا نه؟ نمیدونم چرا این بلاگ اسکای اینجوریه که نظر سنجی رو میسازی ولی کار نمیده!!

حالا من این پست رو هول هولکی نوشتم که سه تا سوال ازتون بپرسم؟

1- پستهای بالای هیجده باشه یا نه؟

2- از دیگران بنویسم یا نه؟

3- من اخر هفته که عروسی دعوتم موهامو چطوری درست کنم؟ با توجه به این که موهای من بلنده، صورتم تپله یعنی بگی چاقه و بیاد یه مدلی باشه که دیگه خیلی صورتمو گنده تر نکنه.. خودم نظر م این که فقط موام فر کنم وحالت باز داشته باشه.. در ضمن میخوام ساده هم باشه، اهل مدلهای عجیب نیستم..

بعدا نوشت:

بعضی وقتا فکر میکنم خیلی احمق هستم، یعنی این همه کتاب خوندم و میخونم هی اخلاقیات بدمو عوض کنم ولی پای عمل که میرسه خیلی لنگ میزنم.

 رضا چند روزی نبود ، یعنی از اول هفته تو یه شهر دیگه کلاس داشت و خب نبود. وقتی میخواست بره کارت بانکیشو گذاشت و رفت که من اگه چیزی خواستم بخرم. کارت خودمم برای خودم یه مقداری شارژ کرده بود.

منم حالا بعد عهد بوقی میخام برم عروسی، اونم از نوع فامیل خودش، چون از نوع فامیل خودم که به ندرت پیش میاد برم.

حالا من دو روز بود دنیال کفش میگشتم و نخریدم، هی تردید داشتم دست به کارتش بزنم، یکی به من نیست بگه خب از اول خرج نکردی ، دیگه اینقدر ترسو شدی!!! اگه یه بار زیاد خرج کنی اونم دفعه بعد پول بیشتری میذاره، خلاصه ظهری برگشت. منم کارتشو دو دستی دادم دستش.. حالا به شدت عصبانیم از دست خودم، چون کفش نخریدم و معلوم نیس که چقدر بریزه تو کارتم که کفش دلخواهمو  بخرم.(کلا همیشه دلم میخواد پول از خودم باشه تا خرج کنم، از پول دیگران دوس ندارم)

این از کارت، یکی دیگه هم من واقعا همش دلم برای شوهرم میسوزه، نمیدونم همه همینطورن یا من اینجوریم.. کلا الان اعصاب ندارم.

حالا از اول هفته که نبوده و کلاس بوده خسته س، امشب و فردا شب هم بیمارستانه، اونوقت فکر کنید ما اخر هفته میخواهیم بریم عروسی..خب خدا رحم کنه ، چون وقتی خسته میشه و خوابش میاد اخلاقشم تخمی میشه..

واین که من الان دو سه روزه از موعد پر پری شدنم گذشته، یعنی باید اول هفته میشدم، و با خودم حساب میکردم که خب تا اخر هفته تموم میشه و من لباس راحت میپوشم، فعلا که خبری نیس..