امروز خیلی بهم شوک وارد شد وقتی دیدم پروانه تو وبلاگش نوشته که مادر ستاره فوت شده.. هنوز هم باورم نمیشه!!!!
ستاره عزیزم نمیدونم چی باید بگم و چی بنویسم؟ همینقدر میدونم که تو این دنیا مادرت برات خیلی عزیز بود و غم از دست دادنش خیلی خیلی برات سخته، فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که آرزو میکنم خداوند بهت صبر و آرامش بده و بتونی این درد رو تحمل کنی ..
از این پس مادرت را ببین
که در آنسوی مرزهای شب..
از نگاه یکی ستاره با تو سخن میگوید
از سرزمینی بی دیوار و بی انتها
و بیدار شده در آغوش نور و روشنایی....
پی نوشت: برای تسلای دل ستاره، روح مادرش را به خواندن فاتحه ای شاد کنیم...
دیشب داشتم پست ونوس عزیز رو میخوندم یاد امتحان رانندگی و بعد دوران طلایی رانندگی افتادم که خنده م گرفته بود از باهوش بودنم در رانندگی:
ادامه مطلب ...امروز وقتی اومدم تو وبلاگم و خواستم پست جدید بذارم دیدم برام یه کامنت اومده، طبق معمول خیلی خوشحال شدم، ولی :
ادامه مطلب ...از همه ی دوستان که حال و روزم رو میپرسن خیلی ممنونم. راستش باید بگم که خوب هستم و خدارو هزاران بار شکر.
من معمولا نمیتونم روزانه نویسی داشته باشم و بیشتر ترجیح میدم خاطره نویسی کنم یا موضوعاتی که به ذهنم میرسه رو بگم.
بهرحال امروز من ، چند دقیقه بود چشمام گرم شده بود و دلم میخواست یه نیم ساعتی بخوابم که با صدای همسایه جدید از خواب ناز پریدم بالا، و داشتم فکر میکردم با این همسایه ی عزیز چطوری سر کنم؟
قضیه از این قراره که:
کاش میشد بعضی وقتا یه در باشه که بری زنگشو بزنی و خدا در رو برات باز کنه و تو بری مهمونش بشی و هی حرف بزنی و حرف بزنی و خدا گوش کنه و سوال بپرسی و جواب سوالاتو بده..
کاش میشد ، هر وقت دلت گرفت ، موبایلتو برداری و مسیج بدی و اونور خط خدا جواب بده..
کاش میشد بعضی وقتا به آسمون که نگاه میکردی فرشته های در حال پرواز رو میدیدی و میرفتی تو بغلشون تا هرجایی که میخوای تو رو میبردند...
کاش میشد ........