برای عزیزانی که تو این لحظه، تمام قلبشون پر از اندوهه

چند تا پست نوشتم ولی  نمیدونم چرا هنوز هیچ کدومشون رو اینجا نذاشتم،تازگی ها انگار وسواس پیدا کردم.

این روزا سرم خیلی شلوغه، چون هم یه سری تعمیرات برای خونه هست که یه روز بنا میاد و یه روز نقاش و هنوزم خیلی از کارا مونده که باید بجنبم تا تمومشون کنم.

ولی امشب دلم میخواد یه چیزی بنویسم...

  فکر میکنم خیلی از ما تو زندگیمون لحظاتی رو داریم که به معنای واقعی ناراحتی و غصه تمام وجودمون رو میگیره، تا جایی که شاید بارها ارزوی مرگ کنیم و یا فکر کنیم دستمون به هیچ جایی بند نیست...

خودم تو زندگیم لحظات پر ز غصه ای داشتم.. ساعتها و روزهایی بود که فقط دلم میخواست بمیرم و یا فکر میکردم تو این دنیا با کی میتونم درد دول کنم؟ با کی میتونم حرف بزنم؟.. حالا که به اون دوران فکر میکنم پیش خودم میگم: ایا واقعا این من بودم که تحمل کردم؟ ایا این زندگی من بوده؟

ولی حالا همه ی اون لحظات غمبار گذشته و رفته، چیزی که از من مونده یه ادمی هست که صبرش خیلی زیاد شده، خیلی چیزا رو یاد گرفته که فقط باید اون دوران رو سپری میکرده تا بفهمه و خودم به شخصه ادمی هستم که دلم میخواد تا جایی که امکان داره یاد بگیرم.

شبهایی بود که بالشمو روی صورتم فشار میدادم تا صدای هق هق گریه هامو کسی نشنوه..

روزایی بود که از شدت تنهایی ، با خودم حرف میزدم..

ولی امروز همه ی اینا تموم شده و رفته .

امروز دیگه ارزش واقعی خیلی چیزا برام معلوم شده، الان میدونم که تو این دنیا جای هیچ نگرانی نیست، چون درسته که عمر میگذره  و روزهای جوانی به چشم بر هم زدنی میگذره ، ولی این یعنی غم و غصه هم میگذره و میره.. تو این دنیا هیچ چیزی پایدار نیست جز عشق خداوند که همیشگی و ابدی است..




نظرات 20 + ارسال نظر
آفاق 7 اسفند 1392 ساعت 01:01 http://http:/b-arghavani.blogfa.com

خیلی قوی هستی خیییییییییییییییییییییلی
واقعا افرین

ممنونم
هنوزم خیلی چیزا تو زندگی ناراحتم میکنه ولی خب سعی میکنم اهمیتی ندم و یا مطمئن هستم که گذر زمان خیلی چیزا و حل میکنه..

آفاق 7 اسفند 1392 ساعت 01:02 http://http:/b-arghavani.blogfa.com

یه زحمت برات دارم مهتاب جان

هتل اپارتمان حکیم و هتل اپارتمان طوبی چطورن؟

عزیزم برات جوابو فرستادم..

آفاق 7 اسفند 1392 ساعت 07:53 http://http:/b-arghavani.blogfa.com

بی نهایت ممنونم از لطفت

خواهش میکنم عزیزم

زهرا م 7 اسفند 1392 ساعت 09:37 http://zkh.blogsky.com

سلام مهتاب جان ، خدا رو شکر که روزهای سخت سپری شدن انشااله از این به بعد روزهایی سر شار از خوشی برات باشه بهترین هارو برات ارزو میکنم

سلام زهراجان
خداروشکر که گذشت، هرچند سخت ولی الان دیگه ناراحت نیستم..
ممنون عزیزم، همچنین ارامش و شادی برای تو و بچه های گلت

لیلین 7 اسفند 1392 ساعت 10:42 http://lilien.blogsky.com

دوست قشنگم حرفات رو خیلی درک میکنم . انشالا که هر روز کمتر و کمتر ناراحت بشی.

ممنون عزیزم
امیدوارم برای تو هم بهترین ها پیش بیاد
ممنون که هستی

زی زی 7 اسفند 1392 ساعت 15:18 http://zizi1364.blogfa.com

برات یه آرامش عمیقِ طولانی آرزو می کنم عزیزم

ممنون عزیزم
امیدوارم تو هم به ارزوهات به بهترین شکل ممکن برسی

مامان نوشین 7 اسفند 1392 ساعت 17:34 http://nooshin.afrablog.com

انشالله از این به بعد هیچ وقت غمی به دلت نیاد و دنیا به کامت و خیر آخرت نصیب تو گلم.

ممنون دوست خوبم.
زندگی ادما میگذره، مهم اینه که امید رو از دست ندیم..

رها 7 اسفند 1392 ساعت 19:24

عزیز دلم..... صبور...
خیلی خوشجالم که این روزهات را "هم" میبینم مهتاب
چاره ای نیست...رمز زندگی همینه...اگه نگذاری و نگذری، له میشی...

گاهی به خودم افتخار میکنم.. اونقدر که از خوشحالی اشک میریزم.. باید این راه رو طی میکردم تا یاد بگیرم وبفهمم.. الان تو دلم هیچ کینه وناراحتی از کسی نیست... هر چی هست اینه که زندگی وگذر زمان خودش خیلی چیزا رو حل میکنه..
یه بار باید بنویسم این دنیای مجازی چقدر تو تغییر زندگی من مهم بوده..
ممنونم که هستی.

تارا 7 اسفند 1392 ساعت 20:43 http://taranevesht1.blogfa.com

مهتاب جان اینایی که نوشتی خیلی خوبه که آدم بتونه بهش عمل کنه. اما گاهی فشار این قدر زیاد می شه که احساس می کنی به بن بست رسیدی. من تو زندگیم سه نفر رو دارم که نمی دونم اگر نبودند چی به روز من می اومد. دو تا دوست صمیمی و بانو. خدا رو شکر می کنم که هر لحظه که دلم بخواد بهشون دسترسی دارم و حرفامو می شنون. خدا رو شکر که تو و دوستای مجازی هم هستین. درسته که فقط در حد نوشتنه، اما گاهی پیش میاد که اگر ننویسی داغون می شی. ممنون از این که همیشه هستی عزیزم.

خب عزیزم منم تو اون زمان که غصه هام زیاد بود فکر میکردم غرق میشم بدون این که بتونم به تخته پاره ای بچسبم یا کسی دستمو بگیره...
تو اون زمان به معنای واقعی تنها بودم.. کسی کمکم نکرد. تنها گذر زمان دردهامو التیام بخشید.. من میخوام بگم لحظات تلخ هم میگذره وبعدها که ادم بر میگرده و نگاه میکنه خیلی چیزا ازشون یاد میگیره...
منم فکر میکنم بیرون ریختن دردها به ادم خیلی کمک میکنه، حالا یا داشتن یه گوش شنوا و یا نوشتن... این که ادم بتونه دردها رو بریزه بیرون... روشش مهم نیست.مهم بیرون ریختنشونه.
منم از تو ممنونم عزیزم، از اول ورودم به این دنیای مجازی با من بودی

مهصاد 8 اسفند 1392 ساعت 00:05

هرگز یادم نخواهد رفت روزهای اول وبلاگ نویسی ات و اشک های روی گونه هام از خوندن جمله به جمله نوشته هات
همیشه یادم خواهد موند قلب تکه تکه شده اون روزهات و حال خوب این روزهات
خدا رو شکر میکنم بابت اینکه صبورانه از سخت ترین روزهای زندگیت عبور کردی و حالا سرافرازانه میگی‏ من قوی و شاد هستم و سپاس گزار پروردگار...
به تو دوست عزیز و دوست داشتنی ام افتخار میکنم

مهصاد جان چه حس خوبی به من دادی.. متشکرم
احساس میکنم وقتی نوشتم تونستم از بیرون به زندگی خودم نگاه کنم واین خیلی به من کمک کرد..چون ادم وقتی خودش درون مشکلات هست یه جور دیگه نگاه میکنه ..
دلم میخواد یه بار بشینم بنویسم که چطوری تونستم از این همه مساله عبور کنم؟ این که لطف خداوند واراده ی ادمی میتونه از پس هر چیزی بر بیاد..
از همراهی همیشگیت ممنونم، از این که تو اون دوران حرفات خیلی به من کمک کرد..

Golbarg 8 اسفند 1392 ساعت 18:40

afarin be to ke ba vojoode hameye sakhti ha khodet ro sakhti va misazi.

ممنون عزیزم
برای من مایه ی شادی هست که دوستانی مثل شما دارم..

ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻋﺰﯾﺰ
ﺗﻮﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭﺯﺍﻧﻮﻫﺎﻣﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﮔﻮﺷﯽ ﺩﺳﺘ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭﻧﻮﺷﺘﻪ ﻗﺸﻨﮕﺖ ﺭﻭﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﺯﻫﻤﻪ ﻏﻢ ﻭﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻢ ﻭﺑﯽ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﻢ.
ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺭﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﻫﺮﮐﺎﺭ ﮐﻮﭼﯿﮑﯽ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻣﺜﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻵﻥ.
ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺩﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﺎﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺧﻮﻧﻪ.

عزیزم
خب جالبه که من ان لاین بودم وکامنت تو رسید
منم وسط خونه تکونی هستم. البته خونه تکونی با اسباب کشی.
عزیزم روزگار سخت هم میگذره، هیچ چیزی تو این دنیا پایدار نیست. الان برای تو خیلی سخت و طاقت فرساست ولی مطمئن باش بعدها ارزش خیلی چیزا و از جمله ارامشی که پیدا میکنی رو میفهمی..

یک نفر غریبه 10 اسفند 1392 ساعت 12:50

کاش ادم تو همه لحظات این حرفها یادش بمونه

دقیقا
چون من خودم بیشتر اوقات وقتی چیزی ناراحتم میکنه یادم میره که من خیلی بدتر از اینا رو پشت سر گذاشتم و نیازی نیست الان این همه خودمو ازار بدم..چون یکی اون بالا مراقب همه چیز هست.

شیدا 10 اسفند 1392 ساعت 14:40

خدا رو شکر که امروز دغدغه‌هات شده اسباب کشی و نوسازی خونه
اون روزا گذشت
برای خیلی هامون گذشت تو همین محیط مجازی
از خانم دکتر غزل چه خبر؟

الان هم خیلی چیزا ممکنه ذهنمو مشغول کنه ولی خدارو هزاران بارشکر که مثل گذشته نیست.
اره، یادش بخیر
غزل هم خوبه.. میره دانشگاه و ظاهرا خیلی راضی هست.. منم خیلی راضی هستم چون میبینم خوشحاله و این که همینجا نزدیک خودمون هست..

مرمر 10 اسفند 1392 ساعت 17:10

خوشحالم که به این حال خوب رسیدی تو نمونه ای عزیزم

ممنون دوست خوبم
عزیزم نمونه که نیستم ولی خب اینو قبول کردم که زندگی یه سفر طولانیه که گاهی ممکنه خیلی سخت بشه ولی بهر حال میگذره.

ترنج...ام 11 اسفند 1392 ساعت 09:32

مثل یه روزنه بود حرفات مهتاب ....یه روزنه به اینده ای که ازش میترسیم و نمی دونیم باید خوبه یا بده ....

ترنج جان اینو مطمئن باش که روزهای ابری هیچ وقت همیشگی نیست. بالاخره ابرهای سیاه کنار میرن.. فردای ما رو فکر امروز ما میسازه.همینطور که امروزمون رو گذشته ساخته.

مهتابم خوشحالم که کلی دیدت عوض شده
خوشحالم که حال ِ خوبی داری
هر شب به بلاگت سر میزنم ، البته با گوشی
حرفات و راز نیاز هایِ آخر ِ پسن هان کلی بهم انرژی میداد و میده
امیدوارم بتونم مثل یو بشم

ممنون بهار عزیزم
عزیزم اتفاقا تو نسبت به سنت خیلی زودتر از من شرع کردی که طوری زندگی رو بسازی که خودت میخوای..
تو بهترینی

بهار(spring) 14 اسفند 1392 ساعت 08:16

مرسی از مهربونیت،همیشه بهم قوت قلب میدی :-* :-*

خواهش میکنم..
تو دوست خوبمی..

رها 15 اسفند 1392 ساعت 05:17

مهتاب مادر بشور و بساب تموم نشد؟!!

مامان جون جون من داره تموم میشه ولی کارام شیش درز بالا و پایینش مونده..
از من چون خیلی زیاد به جای چار درز شیش درز داره..

حوا 15 اسفند 1392 ساعت 12:09

سلام مهتاب جان خسته نباشی بانو.
یاد پارسال بخیر جابجایی غول اسا . من که نمی توانستم تکان بخورم اما حالاااااا....
میدونی که منم خیلی روزای سختی داشتم ولی حس میکنم این سختیا باعث صبور تر شدنم نشده چه بسا شکننده تر شدم و با یه تلنگر دیگه .... واقعا دیگه ظر فیتشو ندارم.
ولی واسه تو خوشحالم .دلم میخواد کلی واست بنویسم ولی ....

سلام عزیزم
حواجان منم تو زمانی که از هر طرف مشکلات احاطه م کرده بود فکر میکردم دیگه توانشو ندارم، یا فکر میکردم به اخرین نقطه ی سیاهی رسیدم،اما با این حال از اون نقطه بیرون اومدم.. به صبر خودم تعجب میکردم ولی حالا میفهمم که صبر وظرفیت ادمی خیلی زیاده، یعنی هرچند مشکلات زیاد باشه صبر ادمی بیشتره..
با این همه ارزو میکنم که هرچه زودتر مشکلات یکی یکی از بین بره و روزهای شاد هم از راه برسه..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.