خاله زنکی

تو پست قبل که نوشتم تو بیمارستان چه رفتارهایی از بعضی مردان دیدم که واقعا ادمو از هرچی مرد بود بیزار میکرد؛ دو روز بعد رفتار زن همسایه منو شگفت زده کرد، یعنی فهمیدم هم مرد عجیب زیاده و هم زن عجیب؛ حالا براتون تعریف میکنم:

حقیقتش اینه که من خیلی نسبت به همسایه ی جدیدمون حس خاله زنکی دارم و چون دلم نمیخواد تو دنیای واقعی برای کسی بگم؛ میام اینجا میگم:

هر دفعه کلی چیزای عجیب غریب ازشون میبینم و یا صداشونو میشنوم. حالا خوبه در ورودی ما یکی نیست. و گرنه حتما من تو راهرو دوربین مخفی میذاشتم بابت کنجکاویهام.

راستش بهتون گفتم که اینا عقد هستن و خب بالاخره حدود یه ماه پیش عروسی کردند و یه شب ما دیدیم با صدای بوق ماشین عروس اومدن و به سلامتی ساکن شدن.

و خب تقریبا از دو سه روز بعد عروسی صداهای جیغ و داد خانومه به شدت  بلند بود.

اول قبل این که بخوام توضیح بدم، باید بگم که این شوهر همسایه گمان نکنم کاری داشته باشه چون من که ندیدم ایشون به قصد کار از خونه بره بیرون. معمولا تا قبل از ظهر خواب هستن و بعد بیدار میشن.  و سر وصدها شروع میشه.اما در مورد این که خانومه شاغل باشه یا خانه دار هم به یقین نمیتونم حرفی بزنم ولی  به نظرم میاد که شاغل  نیمه وقت باشه.

خلاصه اول این که اینا وقتی عروسی کردن تا الان که یه ماه میگذره من میبینم که مثلا غیر از اقای همسر یه پسر دیگه هم اغلب اواقات خونه ی ایناست و حتی شبها هم میخوابه و یا میره از بیرون غذا میگیره میاد و یا با اقای همسایه با هم گاهی میرن بیرون.؟

خیلی برام جای سواله که کی میتونه مزاحم یه عروس و داماد تازه باشه؟

گفتم که خانوم همسایه چاقه(البته منظوری ندارما!، چون خودمم لاغر نیستم) و به نظر میرسه که حداقل ده سالی از شوهرش بزرگتر باشه.

بعد نکته ی جالب اینه که این خانوم گاهی شوهرش رو به مصطفی جون صدا میزنه و همسرش هم بهش میگه خانومم. ولی همین خانوم در طول روز چنان دادهایی سر همسرش میکشه که مو به تن ادم سیخ میشه و دو روز پیش برای اولین بار تو عمرم دیدم که زنی شوهرش رو میزد. (یعنی فکر کنید با اون هیکل چطوری شوهرش رو میزد!)

یعنی ما داشتیم ناهار میخوردیم که یهو صدای داد اومد و انگار کسی درو بهم میکوبید. بعد دیدم که از روی حیاط صدای جیغ بلند شد. از پنجره حیاط رو نگاه کردم. دیدم که خانومه روی حیاط ولو شده و شوهرش داره بادش میزنه. (از این زنهایی که ادای غش در میارن)

بعد انگار هی قربون صدقه ش میرفت که بیا بریم تو الان ابرومون میره. 

بعد رفت برای خانومش اب اورد و بعد هم من دیدم ای وای خانومه داره چنان شوهرش کتک میزنه که بیا و ببین.

 همسرش هم سرشو گذاشته بود روی سینه ی زنه و میبوسیدش و  انگار هی میگفت: تو رو خدا بریم تو .ولی خانوم با عصبانیت موهای شوهرش رو میکشید و میزد تو صورتش!!!!

 بعد  اونقدر صدای خانومه بلند بود که رضا هم اومده پشت پنجره داره نگاه میکنه و میگه یا ابوالفضل!؛ بهش میگم  خب نگاه نکن، خوبه یه نفر زن تو رو ببینه؛ رضا میگه اگه من یه زن خلی مثل این داشتم همون بهتر که همه ببینن چه موجودیه!!!!یعنی صحنه ای بود که من تا الا ن ندیدم. میدونین گاهی حس ششم قویی دارم و کاش حسم این دفعه اشتباه باشه ولی گمان نکنم با این رفتار عجیب این خانوم این زندگی دوامی داشته باشه. یه چیزی من میگم یه چیزی میشنوید.