یک خاطره شیرین


امشب تصمیم گرفتم یک پست شیرین بنویسم، چون متاسفانه خیلی از وبلاگهایی که سر میزنم میبینم همه مشکل دارن. بعضیا هم که یکی دو تا خط نوشتن که معلومه اونقدر ناراحتن که توانایی نوشتن هم ندارن، برای همین من یک خاطره شیرین و خنده دار مینویسم. البته شاید طنزگونه هم  نباشه ولی خب بهر حال بدک نیست:

من یه دوستی داشتم که تو دانشگاه باهاش اشنا شدم،  البته بنده فقط موقع امتحان ایشون رو میدیدم ولی یادمه درس تربیت بدنی رو که کلاس میرفتم ایشون رو اونجا برای اولین بار دیدم، و چون ایشون نام فامیلیش با همسر بنده یکی بود من کنجکاو شدم بدونم که با همسرم  نسبت فامیلی داره که دیدم بحمدالله نداره، و ایشون از اون موقع شدن یار شفیق بنده.

این عزیز که من الان اسمش رو میذارم ریحان ، هیچ اشنایی با کامپیوتر نداشت و هر موقع زمان انتخاب واحد و این مسائل بود میرفت کافی نت تا براش انجام بدن.

 به قول خودش هیچ سررشته ای تو کامپیوتر نداشت و علاقه ای هم به یادگیری نداشت. 

میگفت یه سیستم قدیمی تو خونه داریم که از کار افتاده و تا الان هم نیازی نبوده که بخواد یاد بگیره. 

گذشت وگذشت تا بعد از فارغ التحصیلی تو یه دفتر مشغول بکار شد ،و مجبور شد با کامپیوتر کار کنه!!!!! و از اینجا مشکلات ریحان خانوم شروع شد.

به پیشنهاد بنده،به  پدرشون گفتن تا براشون یه سیستم عالی خرید تا توی خونه کار کنه. چون هر چه که گفتم برو کلاس تا یاد بگیری قبول نکرد و میگفت هوشم خوبه و نیازی نیست برم کلاس !!!!

وهر وقت از تو سوال داشتم میپرسم!

بهر حال اوسط بهار یه صبح جمعه زنگ زد و با اشتیاق گفت : مهتاب من کامپیوتر خریدم و حالا میخوام باهاش کار کنم وچیکار کنم؟(تصور کنید که ایشون هیچی نمیدونست و حتی وقتی من بهش میگفتم برو تو مای کامپیوتر ، میگفت چطوری برم؟ و من مجبور بودم بگم دستت رو بذار روی موس و حرکت بده! یا میگفت چطوری بازش کنم؟ و من بیچاره میشدم تا بهش یاد بدم : عزیز دلم دوبار کلیک کن تا باز بشه!)

خلاصه ایشون میخواست همون روز اول برای برادرش بازی نصب کنه!!!! و مهارت خودش رو نشون بده.

خب من از پشت تلفن و از یه شهر دیگه باید قدم به قدم براش توضیح میدادم. بهر حال بعد از نزدیک به دو ساعت بازی نصب شد و اونوقت میبینم فریاد میزنه: مهتاب وای خراب شد !!! میگم چی شده؟ میگه یه ادمی اومده رو صفحه  مانیتور و یه تفنگ دستشه!!!!!

من همون لحظه بهت زده، و در حالیکه میخندیدم ، بهش میگم ریحان جان اصلا نترس ، فقط اومده از کامپیوترت سرقت کنه. خب عزیزم بازی نصب شده و مگه بازی اکشن نیست؟ میگه چرا عکس چند تا تفنگ روی جلد بازیه، میگم خب این یعنی شروع بازی. حالا سیستم رو بده دست برادرت اون خودش بلده بازی کنه!!!!

خلاصه این ریحان خانوم گاه بگاهی زنگ میزنه و سوالات فنی میپرسه!!!

اخرین سوالش این بود که رفته بود کارت اینترنت خریده بود و میگفت مهتاب ؛ اینو چطوری وارد کامپیوتر کنم تا به نت وصل بشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 42 + ارسال نظر
site02 4 مهر 1391 ساعت 19:42 http://www.site02.fa3t.com

60320306585آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site02.fa3t.com

Golbarg 4 مهر 1391 ساعت 21:46

bebin che ghadr bahooshi va ba hoseleh. afarin. man motmaenam ham foghe lisans ham zaban ham agar yekam hemmat koni kheili zod be natije haye aali miresi.

مرسی عزیزم، من خجالت میکشم اینهمه تعریف کردی خیلی هم با حوصله نیستم ولی دلم میخواد اگه بتونم کمک بکنم حتما انجام بدم.

آرزو بلقیس 4 مهر 1391 ساعت 21:47

دوستی ات را باهاش قطع نکنی. برای تمدید اعصاب لازمش داری

اتفاقا همین چند دقیقه پیش زنگ زده بود برای تمدد اعصاب من. اگه بخوام تمام داستانهای کلاسهای اموزشیمو بنویسم یه فیلمنامه میشه.

زن متاهل 4 مهر 1391 ساعت 22:12 http://charand3.blogfa.com

سلام
وبم فی ل ت ر شد و این هم آدرس جدید. خداییش بعد از اونهمه تلخ نوشتن این یکی خنده رابه لب ما اورد ولی حیف که کلی خسته ام و داغون از بس از صبح یک لنگه پا ایستاده بودم. بعد دیدم ف شدم. از سر لج هم آمدم اولین پست را شماره ۲۲ چیزهایی که به ما یاد ندادند را نوشتم.

سلام
خوشحالم که خبر دادین. برام خیلی عجیب بود که ف ی ل ت ر شدین. اخه تمام مطالبتون اموزشی بود.

مهتاب تو کلا صبر و حوصله ات زیاده ها. من که یه بار و نه دو بار توضیح بدم، طرف نفهمه ، دیگه کفرم درمیاد.
منم یه خاطره بگم جهت تمدد اعصاب. خواهرم سوم دبستان بود و اومد که براش بحث اندازه گیری و متر و ... رو توضیح بدم. آقا من هر چی توضیح میدادم، مگه این بچه می فهمید. آخرش بهش گفتم بهم بگو ببینم یه متر چند متره؟ برگشته میگه 100 متر. اقا من هی پرسیدم و اون هی گفت 100 متر. خلاصه حوصله ات رو سر نبرم. آموزش های من همون زمان و در همون نقطه برای خواهرم به پایان رسید. موندم با این حوصله کم چطور می خواستم دانشگاه تدریس کنم.

عزیزم خب چیکار کنم؟ گاهی نمیشه فرار کرد.
حالا من اینهمه با این دوستم سر وکله زدم هر وقت یاد اون جمله ش میفتم که میگفت: یه نفر اومده تو کامپیوترش با تفنگ ... کلی میخندم.

رها 4 مهر 1391 ساعت 23:05 http://hamsare2vvom.blogfa.com

سلام عزیزم هر چی دوست داشتی بذار میتونی اسم وبمو بذاری هر جور دوست داری

نسترن 4 مهر 1391 ساعت 23:48

:))))

مهتاب جان واقعا که صبر و حوصله ای داریا ولی کارت اینترنتش هم خیلی بامزه بود


عزیزم میخونمت ولی راستش حرفی برای نوشتن ندارم ... غیر از دعای همیشگی ...



;;;;;;;;;
راستی اون کامنت رو برای من شما گذاشتی ؟ آخه آدرس نداشت ...
اگر تویی امیدوارم برای هر دومون تموم بشه نازنینم .
بوس

تازه میگفت مهتاب : میشه بدون این که سیم تلفن وصل بشه کارت رو وارد کنم وبرم تو اینترنت!!!!!!
اره عزیزم من گذاشته بودم، من ادرس نمیذارم

مهتاب حالا اون حرف رو واقعا جدی میگفت که یه نفر اومده تو کامپیوترش یا برای خنده اش گفت؟

یعنی اگه جدی گفته باشه، دوست من بود تا الان صد باره قورتش داده بودم

نه عزیزم جدی جدی میگفت.
حالا فکر کن من الان تو یه دوره تدریس ورد به ایشون هستم.

مجانی بهش آموزش ندهههههههه
دیگه همچین شاگردی گیر نمیاد ها

هر وقت بهم زنگ میزنه بچه هام میگن : مامان بدو ریحان داره زنگ میزنه،

چه سخته آموزش کامپیوتر از پشت تلفن با فرسنگها فاصله
اعصاب فولادینی میخواد که فکر کنم تو بخاطر سالها سر و کله زدن با رضا حسابی ازش بهره مندی

اره واقعا اعصاب میخواد. اخه فکر کن این ریحان عزیز حتی نمیدونست موس رو حرکت بده یا حتی بلد نبود مثلا وارد مای کامپیوتر بشه، من یه شاگرد اینجوری دیگه هم داشتم. اون یکی که 3 ماه مهمان هرروز بنده بود تا یاد بگیره.

آها راستی وقتی قضیه اون کارت اینترنت رو خوندم یاد خواهرزاده چهار سالم افتادم که تو دفتر نقاشیش عکس یه بازی خیالی رو کشیده بود و کلی به من اصرار میکرد اون بازی رو براش بریزم تو کامپیوتر

یک بار هم کارت جایزه ای که از تو بسته لپ لپ در آورده بود رو میخواست شماره سریالش رو برای قرعه کشی وارد سایت اون شرکت کنم هی کارت رو میذاشت تو سی دی رام و میگفت ارسالش کن

خب عزیزم این دوست منم مثلا زنگ زده بود میگفت میخوام ایمیل بسازم وبعد من هی توضیح میدادم. اخرش مثلا میفهمیدم اصلا به نت وصل نیست!!!!
بعد هی میگفت مهتاب تو چرا به من یاد نمیدی، من قیافه م این جوری میشد
خواهر زاده تو تو تخیلاتش میخواسته با لپ لپ بره سرزمین ارزوها

وای خدا! چه پدیده ای. الان کلی به خودم امیدوار شدم! آخه همیشه فکر می کردم اطلاعات کامپیوتریم در حد جلبکه!

گلی جان اتفاقا منم هر وقت با ریحان حرف میزنم خیلی به خودم امیدوارم میشم

آیسا 5 مهر 1391 ساعت 08:30

شیدا (گناه من) 5 مهر 1391 ساعت 08:47


شاید خیلی شبیه نباشه ولی یاد مادر بزرگ یکی از دوستام افتادم که هر وقت تلویزیون رو روشن می کردن روسری سرش میکرده به خصوص موقع اخبار و تازه کلی به مجری با زبون و لهجه خودشون فحش میداده که چرا هر جا میشینه زل میزنه تو چشم اون!

خب عزیزم مادر بزرگ منم اون اوایل که تی وی اومده بوده همینجور بوده. اخه مادر بزرگ من تو زمان قاجار دنیا اومده بود. خیلی ازش توقعی نبود.... ولی این ریحان خانوم برای خودش یه طنز جالبه. بخدا اگه همه شو بنویسم کسی باور نمیکنه.

ای ول به این ریحان خانوم بابا ناسلامتی مگه لیسانس نگرفته
این که اطلاعاتش از مادر شوهر من پایین تره
شایدم خودشو می زنه به اون راه
به نظرم داری جواب کامنتارو میدی درسته؟

اره عزیزم لیسانس داره
عزیزم ورودی 85 بود و با من که ورودی 87 بودم همزمان تموم شد..
نه عزیزم همین جوریه
الان دارم جواب میدم گلم..

یاس 5 مهر 1391 ساعت 09:28

مهتاب جون اول صبحی کلی خندیدم و شاد شدم، ایشالا خدا دلت رو شاد کنه، اتفاقا اعصاب هم نداشتم وخیلی دپرس بودم ولی الان
خود من هم نه به کامپیوتر علاقه داشتم و نه نت و نه ... تا اینکه اومدم سر کار مجبور شدم یاد بگیرم، هیچوقت یادم نمیره وقتی مدیر شکت قیلی یه فلش داد دستم و گفت که فلان فایل رو بریز روش... اصلاً نمیدونستم باید چیکار کنم؟ بدنم یخ زده بود از استرس تا اینکه یه نفر خدا خیرش بده به دادم رسید ولی الان خداروشکر خیلی خوب راه افتادم

مرسی گلم،
عزیزم من خودم وقتی اولین بار خواستم از کامپیوتر استفاده کنم دستمو بلد نبودم روی صفحه با موس حرکت بدم. یادمه یه بار رویا بهم گفت : مگه از موس میترسی؟ ولی تمام اینا چند روز بود. اونقدر علاقه داشتم که سعی کردم همه چیزو یاد بگیرم. از فتو شاپ گرفته تا حتی مشکلات سخت افزاری. هر چی هم یاد گرفتم از طریق همین نت بوده...
ولی این دوست من شاهکاره

عزیزم به نظر من هر وقت دلت گرفت زنگ بزن بهش بگو سئوالی چیزی داره ازت بپرسه تا روحیت عوض بشه

اخه نکته ی جالب اینه ، به من میگه: مهتاب تو چرا سوال میپرسم کمکم نمیکنی؟!!!!!!!!!!!!!!!

صدف 5 مهر 1391 ساعت 11:08

وای خدا مهتاب جون کلی خندیدم چه دوست باحالی داری.
خیلی مشتاقم بدونم تو شرکت چطوری کار میکنه با کامپیوتر

هیچی تو شرکت که هست خیلی وقتا زنگ میزنه سوال میپرسه. بیشتر تایپ انجام میده. البته اونم با مشقت. برنامه ش اماده رو ی سیستم هست واین فقط باید کلمات رو تایپ کنه، یعنی حتی صفحه هم اماده طراحی شده. که اونم نمیتونه. یه بار چند وقت پیش بهش گفته بودن : اگه این جوری پیش بره ما مجبوریم همکاریمون رو با شما قطع کنیم!!!!

یاسمن 5 مهر 1391 ساعت 11:36


میخوونمت خاموش ببخش کامنت نمیذارم .افسردگی گرفتم

عزیزم خیلی وقت بود ازت خبری نداشتم . کاش سعی میکردی به خودت کمک کنی.

نمیدونم دیگه باید چکار کنم؟درس میخونم ورزش میکنم گاهی استخر میرم بیرون میرم.خلاصه خیلی بیکار نیستم ولی هیچی واقعا شادم نمیکنه از هیچی خوشحال نمیشم . جذابیتی برام ندارن فقط دلم میخواد بشینم رو مبل لب تاب رو پام تو نت باشم فقط این بهم ارامش میده

خب منم نت رو خیلی دوس دارم وخیلی اوقات وقتمو باهاش پر میکنم ولی در عین حال سعی میکنم فکر وذهنمو کنترل کنم. این که ذهنمون ما رو به سمتی بکشونه که حالمونو خراب کنه باعث میشه بیشتر غصه بخوریم.

بهار 5 مهر 1391 ساعت 12:04

عزیزم قالب نو مبارک

عزیزم قالب قبلیمو دوس داشتم، فقط چون سایتی که ازش قالب داشتم ف ی ل ت ر شده بود اینو گذاشتم چون تصویر قالب قبلیم نشون داده نمیشد.

setare 5 مهر 1391 ساعت 13:31 http://10rr10aa.blogfa.com

از دست تو مهتاب

چقدر خندیدم......دوست تو هم نوبری بوده هاااا

الانا که بچه های سه ساله هم راحت با کامپیوتر کار میکنن خیلی بده که یکی

هیچی ندونه ازش.......باورت میشه عسلیه من قشنگ با لپ تاپ من کار میکنه....

خودش میره تو درایو مخصوصش عکساشو میاره نگاه میکنه....آهنگ میذاره .....

تقریبا خیلی کاراشو بلده........

اره خب برادر زاده ی منم همینطوره، ولی عزیزم این دوست من اصلا تو خونه سیستم نداشت وبعد هم از کامیپوتر بدش میاد.ونتیجه این میشه
حالا کمی بهتر شده وتقریبا میتونه سیستم رو خاموش روشن کنه

یاسمن 5 مهر 1391 ساعت 13:37

خصوصی رسید؟؟

بله عزیزم، واقعا مرسی.نمیدونستم اینطوریه. جوابتو برات فرستادم ویه سوال هم پرسیدم ممنون میشم جواب بدی.

زهرا م 5 مهر 1391 ساعت 14:03 http://zkh.blogsky.com

سلام مهتاب عزیز این دوست اخر اعتماد به نفسه تو هم معلم فوق العاده ای هستی که از راه دور کامپیوتر درس میدی موفق باشی راستی به عنوان یک کار میتونی روش فکر کنی

بیشتر از این حرفا زهراجون
اخه چیزایی که من یاد میدم رو همه بلدن. من دو تا دوست شاهکار اینطوری دارم که من بیچاره شدم برای اموزش کامپیوتر به این دو عزیز

مهتاب خانم عزیز.....
من چی بگم؟بجز اینکه من همش دارم از شما یاد میگیرم:)

وای ونوس جان خنده م گرفت
پیش خودت نمیگی عجب نوبری هستم من؟

رها 5 مهر 1391 ساعت 17:07


مهتاب حالا کارت رو باید کجای کامپیوتر فرو کرد واقعندی؟!!

عزیزم خب میپرسید کجا بذارم؟
یعنی سوالش اینطوری بود؟ مهتاب جان میشه من بدون این که به سیم تلفن وصل باشم کارت رو به کامپیوتر بزنم و وارد نت بشم؟

لیلین 5 مهر 1391 ساعت 17:54 http://lilien.blogsky.com

بعضی ها عالین .
بازم خوبه اینطوری احساس میکنی داری به یکی یه چیزی یاد میدی . حس خوبیه.
مراقب خودت باش عزیزم.

عزیزم بعضیا شاهکارن
عزیزم من که تلاش کردم یاد بدم ولی بهم میگه تو چیزی یاد من نمیدی!!!!!
ممنونم

آیه 5 مهر 1391 ساعت 22:10 http://www.leadership000.blogfa.com

سلام عزیز
دوست وبلاگت رو بخونم میشه به منم رمز بدید

سلام
براتون فرستادم

سولی 6 مهر 1391 ساعت 11:12 http://soliiii.blogfa.com

سلام مهتاب جان.کلی خندیدم با این دل گرفته
واقعا مرسی

سلام
خوشحالم که خندیدی

گیتا 6 مهر 1391 ساعت 13:03

سلام عزیزم میتونم رمز رو داشته باشم تازه اومدم ونظرات رو خوندم میخوام همراهتون باشم

سلام
خوش اومدی، فقط بهم بگو وبلاگمو چطوری پیدا کردی؟ رمزمو برات میفرستم.

تارا 6 مهر 1391 ساعت 16:31 http://taraneveshteha.blogfa.com/

یه استاد داریم که تو زمینه ی کامپیوتر وحشتناک شوته. سنشم بالاست. یه مدت منو تو دانشگاه مسئول آموزش کامپیوتر به خودش کرده بود. نمی تونست کنترل رو با یه دکمه ی دیگه هم زمان نگه داره. به دسکتاپ می گفت دکستاپ!!! روند انجام کارها رو می گفتم، یادداشت می کرد روی استیک نوت و می ذاشت زیر شیشه ی میز کامپیوترش. هر بار هم دوباره همونا رو یادداشت می کرد. رو میزش پر از استیک نوت های رنگارنگ بود. بلد نبود ایمیل هاشو باز کنه، چیزی رو اتچ کنه یا دانلود کنه. انگلیسیش هم که صفر صفر بود..
چون استادم بود، مجبور بودم اعصاب فولادین داشته باشم و تحمل کنم. بهم می گفت معلم خوبی هستی. آروم و با حوصله ای. در حالی که درونم فشفشه بود.
اگر آدم باارزشی بود باهاش ادامه می دادم. آدم بی لیاقت و کم ارزشی بود. به زور از دستش خلاص شدم. الان هنوزم گاه گاهی بهم می گه: منو می بینی فرار می کنی که نکنه ازت کار بکشم...

عزیزم دلم این ریحان عزیز منم انگلیسیش زیر صفره. حالا منم خودم زبانم خرابه ولی دیگه نه تا این حد.. مثلا زنگ میزنه میگه سیستم این پیغام رو میده. میگم برام بخون. نمیتونه... بعد هم به من میگه مهتاب تو چرا به من چیزی یاد نمیدی؟

عسل 6 مهر 1391 ساعت 16:58 http://beyondborders.blogsky.com

وای من عاشق این اسمایلی ها شدم. چقدر بامزه هستن!!

به اینها بیشتر خندیدم!!!!!!

مهتاب حالا این دوستت که پرسید چطوری به نت وصل بشه اگر با دایال آپ می خواست وصل بشه چطوری می خواستی مراحل آموزشی رو تلفنی ادامه بدی؟ با موبایل لابد!! بعد هم کلی باید انرژی صرف می کردی تا توضیح بدی چرا باید تلفن رو قطع کنی و با موبایل بقیه اش رو بگی!!

عسل جان گمانم من باید یه پست دیگه در مورد سوتی های این ریحان بذارم. ظاهرا برای همه لبخند روی لبشون اورده.
عزیزم ریحان اصلا سیم تلفنش به کامپیوتر وصل نبود. فکر میکرد کارت رو باید بذاره داخل سیستم واونوقت میره تو نت. فکر کرده بود مثل عابر بانکه...

عسل 7 مهر 1391 ساعت 00:02 http://beyondborders.blogsky.com

لایک برای دوستت!!!!!

مرسی

آیه 7 مهر 1391 ساعت 00:12 http://www.leadership000.blogfa.com

سلام مهتاب جون مرسی از اینکه رمز دادی اما اگه میشه رمز رو وبلاگ قبلیتون رو بدید که بیشتر با هاتون آشنا شم

سلام. براتون فرستادم.

با این پستت و کامبتاش کلی خندیدم
منم یه مدت با یه همچین اعجوبه ای سرو کارم افتاده بود.یه خانم دکتر مسن بود که میرفت آموزش کامپیوتر ولی چون سر کلاس چیزی یاد نمیگرفت
منه بیچاره باید کامل و بطور عملیاتی واسش توضیح میدادم که چرا باید فلان و بهمان رو انجام داد.یادم نمیگرفت که
فکر کن بمحض ورود به محل کارم با هزار تا کار باید مینشستم به این چیز یاد میدادم‏!‏
از من خواهش کرد منم تو رودربایستی گفتم باشه.ولی قشنگ پوستمو کند.یکی دو هفته که گذشت گفتم از کارهام موندم و حواله ش کردم به یه همکار دیگه م.وای یادش میفتم کهیر میزنم
ولی انگار ماشالات باشه 3 تاشو داری.دیگه خیلی خوشته

عزیزم من همه مدل از این شاگردا داشتم. مثلا میرم خونه ی پدر شوهرم از من میخواد که فرکانس شبکه های ماهواره رو براش پیدا کنم. بعد میگم نمیتونم چون شما فیلتر شکن ندارین. میگه پس چرا پارسال میتونستی؟ نمیتونم بهش بفهمونم پارسال فرق داشت. کلا ادما ی مسن که ادم رو منفجر میکنند . ولی این ریحان عزیز هم یه جورایی بدتره.
اره من غیر از ریحان یک زری عزیز هم داشتم که کچلم کرد با اموزش کامپیوتر.پوستم سه ماه کنده شد وقراره دوباره بیاد برای یه دوره جدید.

سپیده 7 مهر 1391 ساعت 13:46

از یه شهره دیگه زنگ میزده از تو میپرسیده مهتاب جونم
چه دوسته باحالی داشتی

اره عزیزم البته شهرمون فقط 30 کیلومتر فاصله داره.
عزیزم هنوزم دارم.

چیستا 7 مهر 1391 ساعت 17:14

خیلی باحال بود
الهی.......
منم که خودم این خنگ بازی ها رو ندارم

عزیزم خوشحال شدم اومدی وبم
دلم برات تنگ شده بود
خوبی؟؟؟

عزیزم ببین باید به خودت امیدوار بشی گلم
منم دلم برات تنگ شده بود

تارا 7 مهر 1391 ساعت 18:46 http://taranevesht1.blogfa.com/

مهتاب جان این آدرس جدید منه. برای این که از دست یه نفر خلاص شم آدرسم رو عوض کردم. تو خصوصی برات نوشته بودم.
خوبی بلاگفا اینه که اجازه می ده هروقت نخواستی با کل بار و بندیلت اسباب کشی کنی یه جای دیگه. بدون از بین رفتن نوشته ها و آرشیو و کامنت ها.

عزیزم فکر کنم خیلی رو اعصابت بود که اسباب کشی کردی
حالا این دوباره تو رو پیدا نکنه؟
ادرستو عوض میکنم.

تارا 7 مهر 1391 ساعت 18:57 http://taranevesht1.blogfa.com/

خییییلیییییییییییییییییییییییییییییییییی رو اعصابم بود.
اشکالی نداره که دوباره پیدام کنه. چون رمز رو عوض کردم و دیگه هم بهش نمی دم. اصلا به کسی که از خودم کوچیک تر باشه دیگه رمز نمی دم! خل شدم به خدا!
رمز رو برات خصوصی می ذارم.

وای تاراجان معلومه که امروز کلی روی مخت اسکیت بازی کرده
حالا ببین بیچاره چقدر غصه میخوره ببینه تو نیستی.

متاهل 8 مهر 1391 ساعت 10:51 http://iamchanging.blogfa.com

خدا نکنه این ریحان خانوم بخواد طراحی صفحات وب یاد بگیره اونم از پشت تلفن


عزیزم تصور کن یه بار میخواستم ساختن ایمیل بهش یاد بدم. بعد نیم ساعت که فک زدم فهمیدم اصلا به نت وصل نیست..

لوسیمی 23 مهر 1391 ساعت 10:35 http://iraniha.blogfa.com

باریکلا ریحان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.